خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 338
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 338 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
امید در بازار دمیر را میبیند. دمیر حس میکند که امید از او ناراحت است، اما امید میگوید که از اینکه در بازار با یکدیگر حرف می زنند معذب است و شاید برای دمیر خوب نباشد. دمیر مشکلی در این قضیه نمیبیند. سپس به امید یادآوری میکند که اخذ هفته با هم برای تعطیلات به آنتالیا می روند. امید از شنیدن این خبر خوشحال می شود و ذوق میکند.
شب در خانه، دمیر سر میز شام میگوید که آخر هفته قرار است برای یک قرار با مستشار به آنکارا برود. زلیخا نیز میگوید که او و سودا نیز میخواهند دو روز برای استراحت و خرید و تفریح به استانبول بروند.
در خانه تکین، فکرت به خانه آمده و مژگان از او بابت اینکه نبوده و با او تماس نیز نگرفته است گله میکند. تکین می آید و میگوید که برای شام دعوت است و از خانه می رود. فکرت نیز از مژگان میخواهد که با هم بیرون بروند و هوا بخورند.
آنها بیرون رفته و روی نیمکت می نشینند. مژگان ای احساسش به فکرت میگوید. فکرت با ناراحتی به مژگان میگوید که او را دوست دارد، اما آنها نمیتوانند با هم باشند و باید از او فاصله بگیرد. مژگان میخواهد علت را بداند و میگوید که هرچه باشد با کمک یکدیگر آن را حل میکنند. فکرت میگوید که او نمیتواند چیزی بگوید و از مژگان میخواهد اصرار نکند. مژگان ناراحت می شود.
صبح، دمیر زلیخا و سودا را راهی فرودگاه می کند تا به استانبول بروند. زلیخا بچه ها را به ثانیه می سپارد و آنها می روند. بعد از رفتن آنها ،دمیر دم خانه امید می رود.امید با چمدان بیرون آمده و سوار ماشین دمیر می شود.
زلیخا و سودا به استانبول رسیده و خانه زن حسین را پیدا میکنند. آنها دم خانه او رفته و زلیخا خودش را معرفی میکند و داخل می روند. زلیخا ماجرای نامه ها را برای زن حسین تعریف کرده و از او سوال میکند که در آن زمان اگر چیزی شنیده است به آنها بگوید. زن حسین تعریف میکند که یکبار یک زن و پسر بچه ای دم خانه عدنان آمده بودند، اما عدنان آنها را راه نداده بود و به حسین گفته بود که باید آنها را بیرون کند و حسین را تهدید کرده بود که دیگر نباید آنها را اطراف خانه ببیند. او میگوید که آن زن و بچه بی سرپناه و بی پول بوده اند.او میگوید که سی و دو سال از آن ماجرا میگذرد و آن بچه حدود پنج سال سن داشته است.
دمیر و امید به ویلا می رسند. امید مدام سعی دارد به دمیر بفهماند که او به خاطر متاهل بودنش مجبور است خیلی چیزها را رعایت کند و به همین خاطر آنها به هتل نرفته اند. او سعی دارد به دمیر بفهماند که دلش نمیخواهد او متأهل باشد.
زلیخا و سودا بیرون آمده و سودا از شنیدن آن حرفها در مورد عدنان به شدت ناراحت است. او از اینکه عدنان به او خیانت کرده و از طرفی آدم سنگدلی بوده و آن زن و بچه را رها کرده بود ناراحت است و گریه میکند. زلیخا او را دلداری میدهد و میگوید که عدنان با زنان زیادی رابطه داشته، اما همه میدانند که او عاشق سودا بوده است. سودا میگوید که او عاشق این عدنان نبود و عدنانی که او میشناخت چنین اخلاقی نداشت. سپس میگوید که حس میکند آه هولیا او را گرفته است. سودا کمی ناخوش می شود و زلیخا میگوید که بهتر است به چکوراوا برگردند.
در ویلا امید به دمیر میگوید که از زندگی او و زلیخا بیرون می رود تا آنها با هم باشند، زیرا او نمیخواهد بین دمیر و خانواده اش باشد. دمیر از حرفهای امید کلافه می شود و تاکید میکند که زلیخا به دمیر علاقه ندارد و آنها فقط روی کاغذ زن و شوهر هستند. سپس به امید میگوید که بعد از اینکه به چکوراوا برگردند، با زلیخا صحبت میکند و از او جدا می شود. امید با شنیدن این حرف ذوق میکند.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 338 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 339 مراجعه فرمایید.
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم :دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.