خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 3

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 3 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 1

سریال ستاره شمالی قسمت 3

ییلدیز با همان حال ناراحتش منتظر بود که کوزی یک جمله خوب بگوید،از دوست داشتن او بگوید،یا اظهار پشیمانی کند،اما کوزی میگوید : « من تو رو اصلا دوست نداشتم،» ییلدیز یکباره فرو میریزد.
دخترها و ناهیده و پنبه به این صحنه نگاه میکنند.
.کوزی ادامه میدهد که :«من به تو به چشم خواهرم نگاه میکردم‌. ما با هم بزرگ شدیم. من بدنیا اومدن تو رو یادم میاد.» ییلدیز میپرسد : « پس چرا بهم گفتی که ازدواج میکنیم؟ چرا دروغ گفتی؟ » کوزی جواب میدهد:« هیچکس از من نپرسید که تو چی میخوای…من تو رو مثل خواهرم دوست داشتم. آنها اینطور میخواستند که ما با هم ازدواج کنیم.» یبلدیز میگوید :«تو باید اینها رو میگفتی…» کوزی علت نگفتنش را خوشحالی او بیان میکند و ابراز تاسف کرده و اعتراف به اشتباه میکند.ییلدیز میگوید :«پس دعوای ما تا همینجا بود.» کوزی از ییلدیز میخواهد که اورا ببخشد ، و از این به بعد با هم فقط دوست باشند.
یبلدیز قبول نمی کند و میگوید :«راهمان از هم جدا میشود. لوله آب را که خراب شده، درست کن و از زمینم بیرون برو..» ییلدیز با حس و حال بدی به خانه اش می‌ رود و خودش را سرزنش میکند که در تمام این سالها او را دوست داشته و از عصبانیت ،مدالی را که عکس کوزی در آن بود، مبشکند، اما باز هم دوباره آن عکس را برمیدارد و گریه میکند.
دخترها با دیدن این مسایل در خانه راجع به آن حرف میرنند و حق را به ییلدیز میدهند و اینکه پدرشان اشتباه کرده که به او چیزی نگفته است .فریده میگوید که پدر نمی توانسته با کسی که دوست ندارد، ازدواج کند و ما هم نتیجه این اشتباه هستیم. کوزی حرفهایشان را می‌شنود.
ناهیده پیش ییلدیز می‌رود و به شوخی به او میگوید که :« خشم بیست ساله ات تمام شد؟ ولی باز هم بنظر من این حکایت اینجا تمام نمی شود.تو باز هم آتش عشق در درونت میسوزد.» ییلدیز جواب میدهد که دیگر نمی سوزد…
ناهیده پیش یاشار و حنیفه می‌رود و ماجرا را تعربف میکند.حنیفه به پسرش بویراز میگوید که پیش ییلدیز برود و مراقب او باشد‌.بویراز بیرون می‌آید و به قمر، خواهر کوزی زنگ میزند .قمر برای شرف و امینه چایی می‌برد و بعد بیرون می‌آید تا به گوشی اش جواب بدهد. آنها همدیگر را دوست دارند.بویراز موضوع دعوای کوزی و یبلدیز را شرح میدهد و به او خبر میدهد که میخواهد پیش ییلدیز برود و از او میخواهد که او هم آنجا بیاید تا بتوانند همدیگر را ببینند.قمر پیش پدر و مادرش می‌رود و موضوع دعوای کوزی و ییلدیز را مطرح میکند.شرف میگوید :«ییلدیز باید او را با گلوله میزد.کوزی ،بیست سال پیش،باعث شد که من سرم خم شود.» حنیفه او را برای این طرز فکر سرزنش میکند و‌ میگوید او با زنی که دوستش داشته ،ازدواج کرده و حالا سه تا دختر دارد.امینه نگران است و میخواهد به آنجا برود، ولی قمر میگوید : بابا عصبانی می‌شه، من به انها سر میزنم.
ناهیده نیز به شوهرش صفر خبر میدهد که یبلدیز وکوزی با هم دعوا کرده اند و یبلدیز اورا زده است.صفر خوشحال میشود و میگوید کاش مرا هم صدا میزد…ناهیده به صفر یاد آور میشود که ییلدیز میخواهد تنها باشد و آنجا نرود.
قمر شب به خانه کوزی می‌رود و غذاهایی را که امینه برایشان فرستاده بود، آنجا میبرد‌ و به آنها ابراز علاقه میکند و میگوید که از ترس پدرش، نمی توانسته به آنها نزدیک شود.
بویراز هم‌ به خانه ییلدیز میرود و از پنجره به خانه کوزی نگاه میکند و قمر را ببیند.ییلدیز حرفهای کوزی را به او میگوید و بویراز به بهانه حرف زدن با کوزی، فانوس را میگیرد و بیرون می رود.قمر هم آنجا به ییلدیز ایراد میگیرد که چرا برادر او را زده است و به بهانه دیدن یبلدیز ،فانوس را میگیرد و بیرون می‌رود.
قمر و بویراز به انباری میروند و همدیگر را بغل میکنند …کمی بعد در باز میشود و کوزی وارد میشود و میفهمد که موضوع از چه قرار است.از طرفی ییلدیز هم از شنیدن سروصدا در انبار به آنجا میرود.انجا باز ییلدیز و کوزی با هم روبرو میشوند و بحث میکنند.کوزی میگوید :« اگر به دروغ بهت میگفتم که تو رو دوست دارم…‌اینطور دیوانه نمیشدی؟» قمر با ناراحتی از علاقه بین خودش و بویراز حرف میزند و میگوید که بخاطر دشمنی شماها، ما هم نمی توانیم با هم باشیم.
یبلدیز به کوزی اصرار میکند که از آنجا برود و کوزی قبول نمی کند.دخترها هم‌ آنجا می‌آیند…کوزی آنها را میبرد و ییلدیز با بویراز دعوا میکند.
یبلدیر مثل همیشه سفارش های سوپر را با ماشین وانت خودش پر میکند که دوستش فاطمه با عجله خودش را به او میرساند و می‌گوید که من هم بازار کار دارم و سوار ماشین میشود تا به مغازه آقا روحی بروند.
کوزی هم‌‌ دخترها را به مدرسه ای که آنها را ثبت نام کرده است،می برد.
کوزی فریده را به کنار دریا می‌برد و آنجا را محل کارش معرفی میکند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 3 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 4  مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *