خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 4

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 4 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 1

سریال ستاره شمالی قسمت 4

فریده کنار دریا است که گوشی اش زنگ می‌خورد. پشت خط، عمر، عشق فریده است.عمر به فریده میگوید که به پستخانه برود و بسته ای را تحویل بگیرد.
ییلدیز ناآرام و ناراحت است و کنار دریا آمده تا زخم و خشم درونش را آرام کند. او باز هم‌ به آن عکس نگاه میکند ‌که حلقه ای هم درون آن مدال است.او با خودش نجوا می‌کند و می‌گوید: ببین با من چیکار کردی، منو سر زبان ها انداختی…تو که‌ رفته بودی، پس چرا برگشتی؟ حالا که هرگز منو نمی خواستی، من هم تو رو برای همیشه از قلبم بیرون می کنم.» او حلقه را با ناراحتی در دریا میندازد.
فریده مقابل پستخانه می رود که خیلی شلوغ است.او به عمر زنگ می‌زند و میپرسد:« برایم چه فرستادی؟» عمر به او‌ میگوید که برگردد‌ و عقب را نگاه کند. وقتی فریده برمیگردد،عمر را میبیند و خیلی خوشحال می شود.عمر خیلی ابراز دلتنگی میکند و همدیگر را بغل می‌کنند. عمر میگوید که برویم و با هم غذایی بخوریم.
صفر در قایق مرتب کوزی را اذیت میکند. او کوزی را برای تمیزی و نظافت دستشویی میفرستد. سپس کلاهش را به عمد در آب میندازد و به کوزی میگوید که آن را از آب بیرون بیاورد.
ییلدیز به خانه می‌ رود و متوجه می‌شود که باز قمر و بویراز در انبار هستند. او می‌رود و آنها را با هم می‌بیند و‌ عصبانی می شود. آنها میگویند که ما همدیگر را دوست داریم. ییلدیز به طعنه می‌گوید که از خانواده اینها خیری به آدم نمیرسد. بویراز میگوید:« ما همدیگه رو دوست داریم و مثل شما نیستیم.» ییلدیز بیشتر ناراحت می‌شود. آنها میگویند که :«اگر شما آشتی کنید، ما هم بهم میرسیم.» ییلدیز میگوید که اینکار هیچوقت عملی نخواهد شد و آشتی در کار نیست.
شرف به قهوه خانه می رود.یاشار هم آنجاست و به همدیگر طعنه می زنند.سپس سر قیمت یک زمین فروشی،با هم مسابقه میدهند که بتوانند آن را بخرند.در نهایت، شرف آن را با قیمت سی لیر میخرد. یاشار باز هم طعنه می زند و باعث عصبانیت شرف می‌شود و به هم پرخاشگری میکنند که با وساطت دیگران ، موضوع خاتمه پیدا میکند.
در دبیرستان، پسرهای مدرسه توجه شان به امینه و گوکجه که تازه وارد هستند ، جلب می‌شود .لباسهای آنها برای مدرسه غیر متعارف است.دو نفر از دخترهای مدرسه که از این مساله لجشان گرفته ، می‌آیند و دور میز کوگچه و امینه مینشینند و‌ به گونه ای به آنها گوشزد میکنند که مراقب رفتار و لباس پوشیدنشان باشند. آنها هم جوابگویی میکنند که منجر به دعوا و درگیری بین انها می‌شود و‌ کتک کاری میکنند.
بعد از اتمام کار،صفر به کارگران پول میدهد.نوبت کوزی که میشود،نصف دستمزد را می‌دهد و او اعتراض میکند.صفر به طعنه به او میگوید: « من فکر میکردم که تو آدم هستی و اندازه آنها باید پول میدادم، ولی بعد فهمیدم که تو اندازه آدمها نیستی» کوزی جوابی نمیدهد و می‌رود.
ییلدیز کنار دریا رفته و باز هم در تنهایی به حرفهای کوزی فکر میکند.
دخترها برمیگردند و سوار مینی بوس میشوند. آنجا زنی از فریده خوشش می‌آید و‌ میگوید که من پسر خوبی دارم، و از فریده درباره خانواده اش سوال میکند.فریده میگوید که ما ازخانواده شرف ملا اوغلو هستیم.زن یکدفعه جا می‌خورد و به راننده میگوید که ماشین را نگه دارد تا آنها پیاده شوند.و‌خطاب به دخترها میگوید که هیچکس از خانواده ملااوغلو‌ نمیتواند سوار این ماشین بشود. راننده که زیر چشمی گوکچه‌ را نگاه میکند و از او خوشش امده است،میگوید که من نمی‌توانم نیمه راه مسافران را پیاده کنم.اینکار درست نیست.زن به او تذکر میدهد که اگر پدرش این را بفهمد ،عصبانی خواهد شد.گوکچه هم توجه اش به او جلب شده و مرتب نگاهش میکند. آخر خط، آنها پیاده می‌شوند، ولی چون خانه آنها طرف بالای تپه هاست،فریده می‌پرسد که ماشین تا انجا نمی رود؟ راننده جواب منفی میدهد و اضافه میکند که اگر بخواهید، من شما را تا آن حوالی می برم.فریده که متوجه نگاه‌های آنها به هم شده است، میگوید که ما خودمان میرویم. راه طولانی است و امینه و گوکچه خسته شده و گله میکنند‌. گوکچه میگوید که :« اگر میذاشتی که عثمان راننده ما رو بیاره، اینطور نمیشد.»
فریده آنها را سرزنش میکند .در این موقع کوزی با ماشین سر می‌رسد و آنها را سوار میکند.
شب است و کوزی بیرون نشسته و آتشی روشن کرده است.ییلدیز از دور، از پنجره نگاهش میکند.خواهر کوزی، قمر می‌آید و پیش او می‌نشیند و به او‌ میگوید:« ما همدیگر را دوست داریم.گناه که نکرده ایم » کوزی میگوید :«به این فکر می‌کنی که کسی که دوستش داری، کی هست و تو کی هستی؟» قمر در جواب میگوید :«عشق رو که نمیشه انتخاب کرد.مگه تو خودت انتخاب کردی؟» کوزی به دشمنی دو خانواده ها اشاره میکند و به او تذکر می‌دهد که شاید چیزی که برای تو عشق است،برای او انتقام باشد و میخواهد با تو بازی کند.قمر آن را رد میکند و میگوید که به بویراز اعتماد دارد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 4 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 5  مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *