خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۲۷ + زیرنویس و دوبله

خالصه بعد از این که وسایل عمارتشان را به جای امنی منتقل می کند، به همراه اعضای خانواده و به دعوت رفیقه به خانه او می روند. رفیقه با خوشرویی انها را می پذیرد. خالصه با ورود به عمارت به یاد نه سالگی خودش می افتد که خدمتکار این عمارت و خانواده اشیکلی بود. با یادآوری خاطراتش اشک هایش سرازیر می شود و به یحیا می گوید: «چه کسی این بلا را سر ما آورد؟ » یحیا می گوید:«پدر ناره سفیر چلبی. » خالصه همه خدمتکارهای خانه اش را جمع می کند و دستمزد انها را می دهد و می گوید: «اینجا خانه ای است که جد افه اوغلوها در آن از مرگ نجات پیدا کرده است… در این عمارت چه در عروسی ها و چه در عزا ها همیشه باز بوده. اما این بار پست فطرتی به نام سفیر چلبی در آن را بست! با این چیزها ما کم نمیاوریم. تا وقتی پسرم برگردد و خانه را پس بگیرد به روستاهای خود برگردید و منتظر بمانید.

 

ناره که روز سختی داشته فکر می کند که کار دزدهایی که امروز به او حمله کردند با کار آکین که تجاوز به او بوده است شبیه هم است. از این فکر به لرزه می افتد و موگه او را به خانه می رساند. در خانه ناره با خالصه و عروس ها و پسرش روبرو می شود. خالصه با دیدن او به رفیقه می گوید: «این دختر به پسران ما تهمت زد و زندگی ما را به باد داد. ولی تو هنوز او را در خانه ات پناه میدهی. » ناره به رفیقه می گوید: «شما نگران نباشید من همین حالا میروم. » موگه خودش را می رساند و می گوید: «خجالت بکشید! این دختر روز سختی داشته. اول توسط چند نفر دزدیده شده، ولی خودش را نجات داده که به گیدیز و سنجر خبر دهد که پلیس می خواهد دستگیرشان کند. ولی دوباره با وجود زخم هایش به شرکت رفت و پول ها و مدارک را از دست پلیس نجات داد. به جای تشکر می خواهید از خانه بیرونش کنید. » رفیقه با مهربانی نگاهی به ناره می کند و می گوید: «تو در خانه من مهمان هستی. به طبقه بالا برو و استراحت کن.

 

خالصه که از حرف های ناره می فهمد که نجرت چه بلایی سر دختر سفیر آورده نگران می شود که اگر سنجر بویی ببرد چه خاکی به سرش خواهد کرد. در همین حال رفیقه از خدمتکارش می خواهد تا همه را به اتاق هایشان راهنمایی کند تا استراحت کنند.

 

پلیس ها هنوز بازجویی می کنند و تلاش می کنند با بدبین کردن گیدیز و سنجر به هم اعتراف بگیرند ولی موفق نمی شوند. انها از هر دری وارد می شوند و تهدید می کنند که اگر اعتراف نکنند سال های زیادی را در زندان به سر خواهند برد. بازپرس به سنجر می گوید: «وقتی به کاراداغ برای دیدن دختر سفیر رفتی و همانجا به خودت قول دادی که از هر راهی شده پولدار شوی تا بتوانی انتقام بگیری. » سنجر به فکر فرو می رود و بازپرس می گوید: «چرا درمورد سفیر چلبی تحقیق نمی کنید؟ این همه اطلاعات را چه کسی به شما داده؟ شاید یکی از ما نفرت داشته باشد و برای ما پاپوش دوخته باشد. چرا از این زاویه به موضوع نگاه نمیکنید؟

 

گاوروک و زهرا به همراه ملک شب را در کلبه جنگلی می گذرانند. و با گفتن خاطرات گذشته ملک را سرگرم می کنند. ناره به ملک زنگ می زند و به او توضیح می دهد که پدربزرگش قصد به زندان انداختن پدرش را دارد ولی به زودی سنجر او را شکست خواهد داد. ملک از حرف مادرش خوشحال می شود. سپس ناره از زهرا می خواهد که ملک را نه روی تخت بلکه روی زمین بخواباند. در واقع او نمی  خواهد که دخترش روی تختی که زمانی حجله گاه او و همزمان جهنم او شد بخوابد.

 

منبع : سریال دختر سفیر قسمت آخر

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *