خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۶ + زیرنویس و دوبله

سنجر و گیدیز و گاوروک خودشان را به بالای صخره می رسانند. ناره قبل از این که خودش را به پایین پرت کند یاد اخرین حرف دخترش می افتد که به او گفته بود: «قول میدم مثل تو باشم و هرکاری که کردی من هم آن را انجام بدم… »

 

با این فکر شروع به لرزیدن می کند و تصور این که روزی ملک هم مثل او دست به انتحار بزند او را از تصمیمش منصرف می کند. سنجر به کنار ناره می رسد و از او می خواهد که دست نگه دارد. ناره از صخره پایین می آید و نگاهی به گاوروک که با لبخندی شیرین آنجا ایستاده می اندازد و سوار ماشین شده به سرعت می رود. سنجر هم پشت سر او سوار ماشینش شده و دنبال او می رود و گیدیز و گاوروک را تنها می گذارد. وسط جاده جلوی ناره می پیچد و او را از ماشین بیرون می کشد و فریاد می زند: «این چه دیوونه بازی ایه؟ » ناره که نمی خواهد جریان کشته شدن آکین را توضیح بدهد به آرامی جواب می دهد: «آدم وقتی از پرتگاه می افته نمی میره. بلکه مثل یک پرنده روی زمین می شینه.

 

سنجر با تمسخر می گوید: «دروغ میگی. تو هشت سال پیش هم نپریدی. سوار هواپیما شدی و به اروپا برگشتی. من خودم به آکین زنگ زدم و همه چیزو فهمیدم. » ناره به یاد روزی می افتد که با سر و صورت زخمی و دست و پای شکسته در بیمارستان افتاده بود و قدرت تکلم نداشت حرف های آکین را که داشت از پشت تلفن با سنجر صحبت می کرد می شنید. آکین به سنجر گفته بود: «ناره صحیح و سالم از ترکیه برگشته و با دوست پسر ژاپنی اش به تعطیلات رفته. » و در رابطه با ماجرای دست درازی به ناموس ناره هم با وقاحت به او گفته بود: «اگه مطمئن هستی من این کارو کردم بیا و جان منو بگیر و از این بی شرفی نجاتم بده. » سپس آکین در گوش ناره گفته بود: «نه پدرت، نه پلیس هندوستان و نه حتی سنجر باور نکردند که من کاری با تو کرده باشم.

 

ناره با دندان های فشرده به سنجر می گوید: «به خاطر این که حرف های آکین را به راحتی باور کردی هیچ وقت نمی بخشمت. » در همین حال گیدیز و گاوروک از راه می رسند. گیدیز به سنجر می گوید: «اونو راحت بذار و به خانه ات پیش زنت برگرد. » سنجر به او می گوید: «به خاطر این حرفت به من جواب پس خواهی داد! » و می رود. ناره از گیدیز می پرسد: «از کجا فهمیدین که میخوام خودکشی کنم؟ » گیدیز جواب می دهد: «پدرت با من تماس گرفت و خبر داد. در ضمن گفت که آکین هم نگرانت شده.

 

ناره با شنیدن اسم آکین زود با پدرش تماس می گیرد و می فهمد که آکین زنده مانده است. و از این که تبدیل به قاتل نشده است خوشحال می شود. سفیر از دخترش می خواهد به خانه برگردد و آبروی خانواده را نبرد و اضافه می کند که آکین را راضی کرده به پلیس بگوید دزدها او را زخمی کرده اند. ناره به پدرش می گوید: «اونجا دیگه خونه من نیست! هیچ وقت برنمی گردم. » او که کمی احساس آرامش می کند به گیدیز می گوید: «امروز زندگی جدیدی به من داده شد. میخوام ملکو از سنجر بگیرم و زندگیمو صرف اون بکنم. » سپس به همراه گیدیز برای پیدا کردن دفترش به پایین کوه می رود.

 

سنجر به خانه می رسد و صدفی را که ناره زمانی به او هدیه داده بود را در جیب می گذارد و وارد خانه می شود و با صدای بلند به همه می گوید: «اگه درمورد خودکشی ناره چیزی به ملک بگید روزگارتونو سیاه میکنم! » خالصه که آرزو میکرد ناره مرده باشد می گوید: «اگه اون زن از ما دور باشه ما حتی اسمش رو هم به زبون نمیاریم. » سپس از پسرش یحیا می خواهد گوسفندی قربانی کند و به یمن برگشتن ملک به مردم خیرات بدهند. الوان زن یحیا به مادرشوهرش اعتراض می کند و خالصه می گوید: «تو که نتونستی بچه دار بشی پس حق اعتراض هم نداری. » و دل عروسش را می شکند.

 

گیدیز از ناره می پرسد: «من احمق نیستم. چرا دلیل خودکشیتو نمیگی؟ حتما فکر کردی این برای دخترت بهتره. چه اتفاقی برات افتاده که می خواستی بعد از دادن ملک به سنجر خودتو از بین ببری؟ راستشو بگو هشت سال پیش سنجر تورو به پایین پرت کرد؟ » ناره فریاد می زند: «سنجر دوسم داشت ولی باورم نکرد و حتی تلاشی هم برای باور کردنم نکرد. من هشت سال پیش از اون بالا خودمو پایین انداختم. تمام بدنم پر از پلاتینه. اما قلب شکستمو کسی نتونست به هم جوش بده. دلم نمیخواد غیر از دخترم کسی به من نزدیک بشه. نه عشق نه افسانه هیچ کدوم برای من ارزشی نداره.

 

منبع : خلاصه قسمت آخر سریال دختر سفیر

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *