خلاصه داستان سریال دستم را رها نکن قسمت ۱۰۱ + زیرنویس و دوبله

لحظه ای که فاطمه در می زند، پلیس داخل کوچه می آید. فاطمه میترسد و سریع پشت دیوار خانه قایم می شود. آزرا دم در می آید، اما کسی را نمی‌بیند. او با دیدن ماشین پلیس متوجه می شود که اتفاقی داخل کوچه افتاده و به او ربطی ندارد. آزرا کمی میترسد، برای همین همه درها و پنجره ها را قفل میکند. او شک کرده و مدام با هر صدایی بیرون را نگاه میکند.
در خانه فریده خانم ، در حال صحبت در مورد منبع مالی سومرو هستند. فریده خانم میگوید:«از کار سومرو تعجب نمیکنم اما چیزی که برای من عجیبه اون قدرتیه که سومرو بهش تکیه کرده. چرا خودش نیومد جلو و سومرو رو واسطه کرده.» ملیس میگوید:«یعنی مثل سومرو دشمن ماست.» فریده خانم حرف او را تأیید می‌کند و می‌گوید :«بالاخره میفهمیم کی هست.» سراب خانم مضطرب به حرفهای آنها گوش می‌دهد. سپس، او کیک را فوت کرده و همگی دست می زنند.
آزرا در خانه بعد از خواباندن مرت، نشسته و به عکسهای دو نفره اش با جنک نگاه میکند. او با خودش از عشق به جنک صحبت کرده و ابراز دلتنگی میکند.
سومرو در خانه، میز مفصلی برای جانسو چیده و منتظر اوست. جانسو به خانه می آید و خیلی عادی با سومرو برخورد میکند. سومرو از اینکه جانسو دیگر به او پرخاش نمیکند خوشحال است. سر میز شام، سومرو به حانسو میگوید :«چه خوب شد که سهام کافه رو دادم به تو، انگار روحیه ات باز شده.» جانسو میگوید«« آره روحیم بهتر شده، البته حالا بابام صاحب کار شد .کافه رو دادم بهش». سومرو با شنیدن این حرف یکه میخورد اما چیزی نمی‌گوید.
در کافه هولیا با عصبانیت در مورد شریک شدن با برهان با مسعود صحبت میکند. او نمیخواهد به هیچ وجه با برهان کار کند و میخواهد با سومرو در این مورد صحبت کند، زیرا او را مقصر این اتفاق میداند.
فریده خانم بابت کادوی تولد ، به سراب سه درصد از سهام شرکت را واگذار میکند. سراب انتظار چنین کادویی را نداشته و شگفت زده می شود. فریده خانم میگوید که او را لایق بیش از این ها میداند.
جانسو در خانه قهوه می ریزد و برای سومرو می آورد. او به عمد میخواهد با رفتارهایش حرص سومرو را در بیاورد. سومرو به اتاق می رود و گریه اش میگیرد. او با خودش می‌گوید :«جانسو با من چیکار کردی؟ چرا از پشت خنجر زدی؟» سراب به اتاقش رفته و با سومرو تماس میگیرد، اما سومرو جواب او را نمی‌دهد. سراب از بابت هدیه سهام شرکت گیج شده است و با خودش فکر میکند:«نکنه عمدا دارن اینکارو میکنن؟»
فریده خانم پیش جنک آمده و از او در مورد ملاقات با فاطمه صحبت میکند. جنک با ناراحتی برای او توضیح میدهد که فاطمه در بیمارستان نبوده و به احتمال زیاد یا دزدیده شده و یا فرار کرده است. فریده خانم برای آزرا ناراحت می شود. او با نگرانی با ازرا نمای میگیرد و از او میخواهد مواظب باشد و همه درها را قفل کند زیرا احتمال آمدن فاطمه سراغ مرت زیاد است.
در خانه سومرو، عظمی به خانه آنها می آید. جانسو به اتاق خودش می رود و در مورد واکنش سومرو با برهان تلفنی صبحت میکند. در طبقه پایین، سومرو با ناراحتی ماجرای سهام کافه را برای عظمی تعریف میکند، و میگوید :«دخترم رو از دست دادم.» عظمی به او دلداری میدهد و میگوید :«بالاخره یه راهی پیدا میکنیم و جانسو رو دوباره به دست میاریم.»
آخر شب، جنک دم خانه آزرا می آید. او به آزرا پیام میدهد و میگوید :«من تا صبح این پایین هستم تو با خیال راحت بخواب.» آزرا از دیدن این پیام خوشحال می شود.
فاطمه در حیاط پشتی قایم شده است. صبح زود، فاطمه با سنگ به شیشه اتاق مرت می زند. مرت که بیدار شده است، پشت پنجره می رود . او از دیدن فاطمه هیجان زده و خوشحال می شود. فاطمه به او اشاره میکند که ساکت باشد و به کسی چیزی نگوید.
آزرا بعد از بیدار شدن برای جنک چای میریزد و دم ماشین میرود. جنک خوابیده است. آزرا او را بیدار میکند تا چای بدهد، اما جنک کار را بهانه کرده و سریع می رود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *