خلاصه داستان سریال ترکی اتاق قرمز قسمت 7

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال اتاق قرمز قسمت 7 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال اتاق قرمز قسمت 1

سریال اتاق قرمز قسمت 7

ملیحا اینگونه شروع می کند: «چیزایی که تجربه کردیم ما رو از خودمون شرمنده کرد. من سالها نتونستم سرم رو بلند کنم و تو صورت آدما نگاه کنم. همین که می دونستم مامانم چیه، برای من بس بود.» ملیحا از صحبت کردن در مورد همسرش فرار می کند. ملیحا دوباره به گذشته می رود. به کودکی اش. بعد از مرگ پدرش مادرش دوباره به تن فروشی رو می آورد تا خرج بچه هایش را بدهد. ملیحا می گوید: «مادرم تو اون حالم به فکر خوشگلیش بود. به خودش می رسید. با ما کاری نداشت. خواهرم مراقب ما بود. رادیو رو روشن می کرد و ساعت ها می رقصید. عقلشو از دست داده بود. شبا می نشست و زل می زد به محل مرگ پدرم و آروم آواز می خوند.کم کم ضعیف و زشت شد. دو سال بعد هم مُرد. نمی دونیم چرا. خواهرم دفنش کرد.» او ادامه می دهد: «بعد از مرگ مادرم خواهرم کار اونو ادامه داد تا شکم ما رو سیر کنه. کی می تونه به خواهر من بگه بی اخلاق؟ خواهرم یه دختر خنده رو بود. بعد از اون دیگه نخندید. زندگیش رو فدای من کرد. بیشتر از مادرم برای ما مادری کرد.» دکتر با خودش می گوید: «خیلی خودشون رو تحقیر شده می بینن. از زندگیشون خجالت می کشن. وقتی خودشون رو بی ارزش می دونن کی قراره براشون ارزش قائل باشه؟ هر چقدر که برای خودمون ارزش قائل باشیم زندگی هم همونو بهمون میده.» ملیحا می گوید: «دیگه وقتش شده بود از اونجا بریم. خواهرم بیشتر از اون نمی تونست ما رو از شر اون شیاطین نجات بده؟» دکتر می پرسد: «یعنی انقدر خطرناک بودن؟» ملیحا می گوید: «دزدکی می اومدن خونه مون و کارشون رو می کردن ولی وقتی تو قهوه خونه دور هم می نشستن می گفتن ما رو باید از اونجا بیرون کرد.» ملیحا ادامه می دهد: «ما خیلی تحقیر شدیم. مثل حشره از روی ما رد شد زندگی. خودمونو انسان نمی دونستیم. بی ارزش تر از بچه گربه بودیم. حداقل اونا مادری دارن که مراقبشونه. ما اونم نداشتیم.خدا ازتون راضی باشه بدون اینکه قضاوتمون کنین گوش میدین.» دکتر می گوید: »چه قضاوتی؟ این همه مدت چشم در چشم با زندگی جنگیدین، حالا درد و تحقیر رو انتخاب کردین. چیزایی که همیشه اذیتتون کردن. به نظر من شما بعد ا اینهمه سختی لایق یه زندگی خوبین.» او بعد تعریف می کند که چگونه با خواهر و برادرهایش شبانه و با پای پیاده و مقدار کمی غذا به شهر و بعد با اتوبوس به استانبول رفتند. او می گوید: «فکر می کردیم برای گردش رفتیم استانبول. خواهرم یه شماره تلفن داشت. امیدمون به اون بود.» آنها در استانبول به یک فاحشه خانه می روند و خواهرش وارد آنجا می شود و کمی بعد با پول برمی گردد و برایشان خانه می گیرد و وسایل خانه تهیه می کند و می رود. ملیحا می گوید: «دیگه ندیدیم خواهرمو. هفته ای یه بار بهش تلفن می کردیم…» ملیحا می گوید: «اگه بدونین زدن این حرفا چقدر آرومم می کنه. فقط من نیستم. خواهرا و برادرامم نتونستن اینا رو به کسی بگن. حتی به همسراشون. هیشکی نمی دونه تو دل ما چی می گذره. نه می تونی دوست داشته باشی نه می ذاری دوستت داشته باشن. فکر می کنیم دروغگو و ریاکاریم. همیشه می گیم اگه بدونن چی؟» دکتر می گوید: «شما همیشه خودتون رو سرزنش کردین. شما اصلا احساساتی مثل آرامش و امنیت رو یاد نگرفتین. چیزی که ما در کودکی یاد می گیریم مثل زبان مادری ماست. تو هنوز هم اون زبان مادری که تو رو کوچیک می کنه به کار می بری.» ملیحا می گوید: «من بداقبال بودم اما لحظات خوش هم داشتم. اما حتی اون لحظات هم نمی دونستم چطور خوشحال باشم.» دکتر می گوید: «چون این احساس برات غریبه ست.» دکتر باز هم برای هفته بعد از ملیحا قول ملاقات می گیرد.
شب در کلینیک همه برای تونا منشی آنجا، که فکر می کرد روز تولدش را فراموش کرده اند و ناراحت است، جشنی می گیرند و او را غافلگیر می کنند. از طرفی چندین دسته گل از طرف آلیا برای دکتر می آید که روی آنها با یادداشت های مختلف از او عذرخواهی کرده است. دکتر با دیدن گل ها زیر خنده می زند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال اتاق قرمز قسمت 7 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال اتاق قرمز قسمت 8 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *