خلاصه داستان سریال ترکی اتاق قرمز قسمت 9

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال اتاق قرمز قسمت 9 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال اتاق قرمز قسمت 1

سریال اتاق قرمز قسمت 9

دکتر آن روز برای ناهار پایین نمی رود و از تونا می خواد برایش قهوه ببرد. تونا که نگران او شده و دلش آرام نمی شود برای او کمی سیمیت و چای هم می برد اما دکتر اشتهایی به خوردن ندارد. سر میز ناهار دکتر پیرایه از نیامدن یکی از بیماران در زمان نوبتش کلافه است و دکتر دنیز هم می گوید: «ما که نمی تونیم مریضا رو کنترل کنیم. گاهی میرن گاهی میان..» دکتر پیرایه که به هم ریخته با دکتر دنیز بحث کوتاهی می کند که دنیز با گفتن اینکه احتمالا به خاطر رسیدن وقت ناهار قند خونش افتاده بحث را تمام می کند.
بیمار بعدی ملیحا است. او اینطور شروع می کند: «من هیچ نوری تو زندگی ندیدم. اگه نوری هم بوده نخواستم ببینمش. بعد از همه اون عذاب آدم قدر روزهای خوب رو هم نمی دونه.» او ادامه می گوید: «به خودم گفتم بالاخره این دکتر درد منو فهمید. شما اگه چیزی هم نپرسین دوست دارم خودم تعریف کنم.» او دوباره به گذشته می رود. « صبح فردای روزی که خواهرم رفت بیدار شدم و به خواهر و برادرام نگاه کردم و گفتم هر چی بشه از پس این بر میام. انگار اون روز به جای خواهرم از خواب بیدار شده بودم.» او تعریف می کند که چطور با وجود سن کم به خوبی از خواهر و برادرهایش مراقبت کرده است. او خواهر و بردارهایش را جمع می کند و می گوید: «خوب گوش کنین. خواهرمون به خاطر ما خودش رو فدا کرد. دیگه تنهاییم. باید مراقب همدیگه باشیم. از امروز کسی روی حرف من حرف نمی زنه.» ملیحا می گوید خواهرش قبل از رفتن به او گفته بود به همسایه ها بگوید پدر و مادرشان را در تصادف از دست داده اند و پدربزرگ و مادربزرگشان برای آنها پول می فرستند. گولر به ملیحا گفته بود: «به هیشکی نگین چه اتفاقاتی برامون افتاده. نگین خواهر دارین. اگه من پیش شما بمونیم همه می فهمن کارم چیه. اون وقت اینجا هم نمی تونیم زندگی کنیم.» ملیحا با به یاد آوردن اینها به تلخی گریه می کند و می گوید: «اون شب حس کردم یتیم شدم. او سالها برای من هم پدر و هم مادر بود.»
ملیحا تعریف می کند بعد از مدتی به برادرانش گفته هر روز صبح بروند و هر چیزی که می بینند و یاد می گیرند به آنها هم یاد بدهند. او می گوید: «از بیرون می ترسیدیم. چون از هیچی سر در نمی آوردیم. باید یاد می گرفتیم تو اون شهر زندگی کنیم. خوندن و نوشتن یاد گرفتیم. حرف زدن و لباس پوشیدن، غذا خوردن… می خواستیم خواهرمون بهمون افتخار کنه. کم کم خندیدن یادمون اومده بود. دیگه یه خانواده شاد و پرحرف شده بودیم.» او می گوید حتی یک با به دیدن یک فیلم به سینما رفتند و آن تجربه را هرگز فراموش نکردند و آن شب تا صبح رویا بافتند. او می گوید تصمیم گرفته بودند به زودی کار کنند و پول دربیاورند تا خواهرشان پیششان برگردد و برای همیشه با هم بمانند و از هم جدا نشوند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال اتاق قرمز قسمت 9 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال اتاق قرمز قسمت 10 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *