خلاصه داستان سریال ترکی اتاق قرمز قسمت 10

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال اتاق قرمز قسمت 10 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال اتاق قرمز قسمت 1

سریال اتاق قرمز قسمت 10

ملیحا به دکتر می گوید اولین یکشنبه هر ماه به یک تلفن عمومی می رفتند و به خواهرشان زنگ می زدند. او می گوید: «همیشه نگران بود که رازمون رو به کسی نگیم. همیشه می گفت حالش خوبه ولی می دونستیم که نیست. همیشه می گفت هیچ وقت جلوی کسی سر خم نکنین. به هیچ کس اعتماد نکنین. مراقب همدیگه باشین.» ملیحا باز هم گریه می کند. او ادامه می دهد: «در حالی که خواهرم خودش را فدا می کرد ما هر جوری که بود چسبیده بودیم به زندگی. دیگه ما رو تو محله می شناختن. حالمونو می پرسیدن. استانبول دیگه ما رو قبول کرده بود. با صاحبخونه مون هم آشنا شدیم.» دکتر می پرسد: «منظورتون همسرتونه؟» ملیحا تایید می کند اما باز هم از این بحث فرار می کند. او ادامه می دهد: «برادرام تو یه چوب بری کار پیدا کرده بودن. ما از همسایه مون خیاطی یاد می گرفتیم. خواهرم هم هر ماه پول می فرستاد. همه چی خوب پیش می رفت. فقط یه چیزی کم بود. خواهرم… تا اینکه تو یکی از یکشنبه ها بهش زنگ زدیم. دوستش جواب داد. گفت سرتون سلامت. گفتن یه اتفاقی براش افتاد بردنش بیمارستان اما نتونستن نجاتش بدن. خواهرتون مرده…» ملیحا گریه می کند و می گوید: «نمی دونم خودمونو چجوری رسوندیم خونه. چجوری خودمونو نگه داشتیم تا توی کوچه جلوی مردم گریه مون نگیره. خدا می دونه چند روز تو اتاق آخری گریه کردیم تا صدامون بیرون نره. نمی تونستیم دردمون رو به کسی بگیم. کسی نمی دونست ما خواهر داریم. اگه می گفتیم خواهرمون مرده نمی دنوستن از کی حرف می زنیم.» دکتر پیش خودش می گوید: «انگار که همین الان خواهرش رو از دست داده. حتی نتونسته عزاداری کنه.» ملیحا می گوید: «یکی به خواهرم چاقو زده. بردنش بیمارستان و بعد از دو روز مرده. تو تنهایی و بی کسی. توی قبرستون بی نام و نشونا دفنش کردن. هیشکی بهمون خبر نداده بود. بالاخره قبرش رو پیدا کردیم….تو استانبول یه این بزرگی تنها مونده بودیم. یه روز رفتیم جلوی فاحشه خونه و وسایل کمی که خواهرم داشت رو از دوستش گرفتیم. کیفش رو که بوی خواهرم رو می داد بغل کردم و زار زار گریه کردم.» دکتر می گوید: «بچه هایی که توی سن کم نزدیکانشون رو از دست دادن چون حس می کنن ترک شدن از رابطه نزدیک با آدما می ترسن. از اینکه دیگران هم ترکشون کنن می ترسن.» ملیحا می گوید: «همیشه تو وجودمون یه ترسی بود، بعد از مرگ خواهرم بیشتر شدو هر روز صبح با این فکر که اتفاق بدتری قراره بیفته بیدار می شدیم.» دکتر می گوید: «حالا هم ترس هایی هستن که رهات نمی کنن.« ملیحا می گوید: «از این ترسها اگه تو من بگردین خیلی پیدا می کنین.» دکتر به ملیحا می گوید: «تا هفته بعد هر وقت فرصت کردی خندیدن رو فراموش نکن.»
بعد از رفتن ملیحا نسرین به دکتر زنگ می زند و از او می پرسد از مهمت خبری دارد یا نه. نسرین می گوید: «حالش اصلا خوب نیست. از بانک مرخصی گرفته. خودش رو تو خونه حبس کرده. سراغ ما رو اصلا نمی گیره. بهش سر زدم. مدام گریه می کنه. نکنه حالش داره بدتر میشه!» دکتر می گوید: »نگران نباشین نسرین خانم. اینا نشونه های خوبی ان. آقا مهمت بالاخره داره در مورد خودش و اتفاقاتی که افتاده فکر می کنه. یعنی درمان رو جدی گرفته. کار سختی داره می کنه. داره برای اولین بار با خودش رو به رو میشه.» او می گوید مهمت همین امروز وقت ملاقات دارد و جای نگرانی نیست.
در حیاط کلینیک دنیز سراغ پیرایه که ناراحت است می رود و پیرایه می گوید: «با مریضم حرف زدم. گفت نمیاد. گفت آماده حرف زدن نیست.» دنیز می پرسد: «مشکلش چیه؟ نیومدنش خیلی متاثرت کرده. برای همین می پرسم.» پیرایه می گوید: «از شوهرش تازه جدا شده. با دخترش زندگی می کنه.» بعد می خندد و ادامه می دهد: «می دونم چی فکر می کنی. برام مثل نگاه کردن تو آینه ست. یه زن ترک شده که با بچه ش تنها مونده.» او می گوید: «حس کردم تو نیمه راه تنها ولش کردم .» دنیز می گوید: « شایدم ولت کرد…» پیرایه که انگار تازه متوجه احساسش شده با بغض آنجا را ترک می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال اتاق قرمز قسمت 10 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال اتاق قرمز قسمت 11 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *