خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر قسمت 204

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت 204 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال دختر سفیر قسمت 204

یحیا از کلانتری با عجله سراغ الوان می رود تا از او دلجویی کند اما الوان با خشم به او می گوید که بهتر است به کلانتری و پیش دودوی عزیزش برگردد و یحیا قسم می خورد که به خاطر ماجرای سدات و ماوی و به خاطر سنجر مجبور شده دودو را در کلانتری همراهی کند و ادامه می دهد: «منو تو هنوز هم همدیگه رو دوست داریم. به من اعتماد کن. » اما الوان می گوید: «من به تو اعتماد ندارم چون خیلی عذابم دادی. » یحیا به او قول می دهد که دیگر خریت نکند و دلش را نشکند و از الوان می خواهد اجازه دهد کنار پسرشان خوشبخت زندگی کنند. الوان گریه می کند و یحیا را در آغوش می گیرد و می گوید: «وقتی ازدواج کردیم تو خیلی به من محبت میکردی ولی من به تو توجه نمیکردم و سعی داشتم رضایت مادرت رو جلب کنم. اینطوری از هم دور شدیم. » یحیا جواب می دهد: «جوون و خام بودیم و اشتباه کردیم. » و دستان الوان را در دست می گیرد و می گوید: «بذار دستامون همیشه اینجوری بمونه. » و الوان را در آغوش می گیرد و از این که دوباره او را به دست اورده خیلی خوشحال است. سدات خودش را به اتومبیلش می رساند و به حرکت سنجر در گوشی اش نگاه می کند و زیرلب با خوشحالی زمزمه می کند که ماوی را پیدا کرده. سنجر که همراه خالصه در حال رفتن به دیدن ماوی است، کنار دریاچه توقف می کند و سوار قایق می شود و می رود. سدات که متوجه میشود ماشین سنجر توقف کرده به سرعت خودش اضافه می کند و به دریاچه می رساند و سنجر در حال رفتن با قایق می بیند. او به گوون چلبی زنگ میزند و از او می خواهد هرچه سریعتر برایش قایق یا هلی کوپتر بفرستد. چلبی که منتظر همین لحظه بود تا از طریق سدات به نوه اش برسد، دستور می دهد هرچه سریعتر هلی کوپتر را برای سدات بفرستند اما خودش حالش بد می شود و روی زمین می افتد. سدات وقتی می بیند خبری از چلبی نشد، عصبی می شود و خودش از کنار دریاچه قایقی پیدا می کند و به راه می افتد. سنجر و خالصه خودشان را به کلبه می رسانند و بعد از مدت ها از دیدن هم خوشحال می شوند. خالصه می گوید: «من باید بیام اینجا و تا لحظه ی زایمان ماوی اینجا بمونم. » او از سنجر می خواهد تا برایش تفنگی آماده کند. سپس هردو به سمت عمارت به راه می افتند و ماوی و ملک را تنها می گذارند. اما سنجر نگران است که سدات و چلبی برای پیدا کردن زن و بچه اش اقدامی کنند. در همان حال یحیا با او تماس می گیرد و با نگرانی می گوید: «فاروق خبر داده که سدات از دست پلیس فرار کرده. » سنجر که شوک بزرگی به او وارد شده اتومبیل را به سمت کلبه ماوی می چرخاند و رو به یحیا فریاد میزند: «چند نفرو به آدرسی که میگم بیار. » خالصه دست به دعا می شود تا بلایی سر عروس و نوه هایش نیفتد. چلبی با آمپولی که دریافت کرده کمی بهتر می شود و لباس می پوشد و سوار هلی کوپتر می شود تا خودش را به ملک برساند. سدات بالاخره به کلبه می رسد. او اسلحه اش را در دست می گیرد و فریاد میزند: «بالاخره رسیدم. » چند دقیقه قبل وقتی ماوی قایقی را از دور می بیند احساس خطر می کند و باعجله لباس می پوشد و ملک را آماده می کند و از در پشتی فرار می کنند. اما بین درخت ها کیسه ی آبش پاره می شود و به ملک می گوید: «برادرت داره به دنیا میاد. » اما هردوی آنها از صدای سدات که فریاد میزند ماوی کجایی؟! وحشت می کنند. از آن طرف زهرا و گاوروک به دفتر وکیل می روند تا برگه طلاق را امضا کنند اما هردو هنوز یکدیگر را خیلی دوست دارند و با ناراحتی به هم خیره می شوند.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *