خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 7

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 7 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 7

دمیر به همراه زلیخا که حالش بهتر است، بقیه افرادی که حالشان وخیم است را به بیمارستان می برند و به آنها رسیدگی میکنند.

دمیر از دیدن رسیدگی زلیخا به بچه ها، خوشش می آید. او با خانه تماس میگیرد و میگوید که همه بیماری واگیردار گرفته اند. او با عصبانیت سراغ غفور را می‌گیرد، زیرا او را به خاطر عدم رسیدگی و ندادن غذای مناسب به کارگران مقصر می داند. خانم بزرگ که نمیخواهد دمیر بفهمد غفور به استانبول رفته، به بهانه قطع و وصل شدن صدا، تماس را قطع میکند.
دمیر به همراه زلیخا به سمت چکوراوا برمیگردند. در راه، زلیخا کتابی در ماشین دمیر می بیند.

دمیر میفهمد که او به کتاب علاقه دارد و آن کتاب را نیز خوانده است. ناگهان حال زلیخا بد شده و گوشه خیابان بخاطر حالت تهوع پیاده می شود. دمیر اصرار دارد تا به بیمارستان برگردند اما زلیخا راضی نمی شود. دمیر او را به رستورانی می برد تا کمی استراحت کند و سپس حرکت میکنند.

آنها نزدیکی مزرعه، ییلماز را در حال برگشت می بینند. زلیخا از واکنش ییلماز بخاطر دیدن او و دمیر می ترسد. ییلماز با تعجب به آنها نگاه میکند و سپس سوار ماشین دمیر می شود تا داخل مزرعه بروند.
دمیر و ییلماز به محله کارگران می روند تا به بقیه بیماران سر بزنند. دمیر از ییلماز میخواهد که تا پیدا شدن غفور، او مسئول کارگران باشد و به آنها رسیدگی کند. سپس به خانه برمی‌گردد.او از مادرش سراغ غفور را میگیرد.

خانم بزرگ به بهانه شناخت مشتری جدید، میگوید که غفور را به استانبول فرستاده است. با این حال دمیر چنین کاری را معقول نمی‌داند و برایش عجیب است.
در خانه شرمین، او با دخترش که در پاریس دانشجو است تلفنی صحبت کرده و بعد از قطع تماس از شوهرش مبلغ زیادی را برای دخترشان میخواهد.

شوهرش که از چشم و همچشمی زنش و مخارج زیاد او کلافه شده، میگوید که پولی ندارد. روز بعد، شرمین به خانه خانم بزرگ رفته و طلب پول میکند. خانم بزرگ از پول گرفتن های مداوم شرمین خسته شده و به او کنایه می زند. با این حال میگوید که پول را میدهند.

در استانبول، غفور خانه اوستا را پیدا کرده و به آنجا می رود. اوستا بعد از رفتن ییلماز، بخاطر کتکهای افراد ناجی زمینگیر شده و توانایی تکلم ندارد.

آنها تعمیرگاه اوستا را نیز بخاطر لو ندادن ییلماز، تصاحب کرده اند.

زن اوستا که فکر میکند غفور دوست اوست، تمامی واقعیات را برای غفور تعریف میکند.

اوستا سعی دارد به او بفهماند که سکوت کند، اما زنش متوجه نمی شود. غفور با شنیدن داستان ییلماز و اینکه زلیخا خواهر او نیست، شوکه می شود. او از اینکه با دست پر به چکوراوا برمیگردد خوشحال است.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان قسمت 7 سریال روزگارانی در چکوروا   لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 8  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *