خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 143

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 143 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 104

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 143

چنین با ایلماز تماس میگیرد و خبر میدهد که دیروز عده ای دمیر را داخل چکوراوا دیده اند.

ایلماز تصور میکند که آنها به چکوراوا برگشته اند و تصمیم می‌گیرد که برگردد.

هولیا به خانه برمی‌گردد. تکین به گولتن سپرده بود که هنگام برگشتن هولیا به او خبر بدهد.

گولتن با شرکت تماس میگیرد و به چتین خبر میدهد که هولیا برگشته است و از او میخواهد که به گوش تکین برساند.

ایلماز به چکوراوا می رسد و به شرکت می رود. چتین به او میگوید که هولیا به آنجا برگشته است. ایلماز یاد تمام بدی های هولیا به خودش می افتد و عصبی می شود.

شب، ثانیه با دیدن دختر بچه یکی از کارگران احساساتی شده و گریه اش میگیرد . او به خانه می رود و غفور را صدا می زند تا با او صحبت کند.

او از غفور میخواهد که برای آخرین بار حقیقت را بگوید و اعتراف کند که بچه سحر از او است یا نه، وگرنه از آنجا می رود. غفور با گریه می‌گوید که بچه مال اوست.

ثانیه ناراحت شده و گریه میکند. سپس میگوید که نگران آینده آن بچه است.

او سپس پیش هولیا می رود و به هولیا میگوید که غفور به کارش اعتراف کرده است.

او میگوید که فکرهایش را کرده و حالا که نمی‌تواند خودش بچه دار بشود، میخواهد بچه سحر و غفور را بزرگ کند زیرا سحر توانایی بزرگ کردن بچه را ندارد و آینده بچه نامعلوم خواهد بود. هولیا ثانیه را دلداری میدهد و میگوید که اگر این را میخواهد شدنی است و باید با سحر صحبت کند.

هولیا از غفور میخواهد که همراهش به طویله برود. هنگامی که غفور به آنجا می رود ، هولیا آنجا نیست ولی روسری اش روی زمین افتاده است.

غفور نگران شده و موضوع را به ثانیه میگوید. همان لحظه تکین با خانه تماس میگیرد تا با هولیا صحبت کند. گولتن میگوید که هولیا گم شده است.

تکین به بهانه مشکل بین کارگران، خانه را ترک میکند‌.

ایلماز هولیا را گرفته و به انبار برده است و از او در مورد نامه زلیخا توضیح می‌خواهد.

هولیا طلبکارانه میگوید که او به خاطر آینده خود زلیخا چینن کاری کرده است و اگر زلیخا با دمیر ازدواج نمی‌کرد برادرش او را می‌فروخت و ایلماز نیز قرار بود اعدام بشود.

ایلماز از توجیه هولیا به شدت عصبانی می شود. او اسلحه اش را درآورده و میخواهد هولیا را بکشد. همان لحظه تکین از راه می رسد و میخواهد ایلماز را منصرف کند.

ایلماز میگوید که هولیا با زندگی او و زلیخا و مژگان بازی کرده و آنها را بدبخت کرده است و باید بمیرد.

تکین خودش را جلوی انداخته و سعی دارد اسلحه را بگیرد. در درگیری، ایلماز با اسلحه شلیک کرده و تیر به تکین میخورد.

ایلماز عصبانی شده و میخواهد هولیا را بزند زیرا او را مقصر میداند. تکین میگوید که اگر او هولیا را بزند حقش را حلال نمیکند. سپس از حال می رود.

تکین را سریع به بیمارستان می رسانند. مژگان با دیدن تکین که تیر خورده و ایلماز چه از استانبول برگشته متعجب و شوکه می شود.

آنها سریع تکین را به اتاق عمل می برند. لحظه آخر تکین به ایلماز میگوید که کسی نباید بفهمد که او به تکین شلیک کرده است.

هولیا به خانه برمیگردد. ثانیه از سر و وضع او می فهمد که حال خوشی ندارد و برای او آب می برد تا او کمی آرام شود.

در اتاق عمل، ضربان قلب تکین می ایستد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 143 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 144  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *