خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 149

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 149 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 149

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 149

صبح وقتی ایلماز به خانه می رسد، تکین میگوید‌ که مژگان از او ناراحت است.

ایلماز پیش مژگان می رود . مژگان با طعنه در مورد نتیجه کار ایلماز برای دستگیری دمیر سوال میکند و به او میفهماند که او نباید در کار پلیس و عدالت دخالت کند.

ثانیه و گولتن برای آوردن سحر به خانه به سمت روستا می روند. آنها می فهمند که سحر همان روز خونریزی کرده و بچه اش سقط شده است.

ثانیه به شدت ناراحت شده و اصرار دارد تا سحر را به دکتر ببرند و شاید بچه سقط نشده باشد اما قابله می‌گوید که بچه سقط شده. سحر با عصبانیت سر ثانیه داد می زند و از او میخواهد از آنجا برود.

ثانیه و گولتن می روند و ثانیه در مسیر به خاطر بخت بد زندگی اش گریه میکند. او میگوید که هیچ شانسی در بچه ندارد و خدا نمیخواهد که او از هیچ طریقی مادر بشود. گولتن او را دلداری میدهد تا آرام بشود.

در اتاق دادستان او در حال صحبت با هولیا است. هولیا مدام به ساعتش نگاه میکند و دادستان به او طعنه ویغ زند که حتماً به زمان خروج پسرش از کشور فکر میکند.

هولیا یادش می آید که شب گذشته از دمیر و زلیخا جدا شده و به آنها پول و شناسنامه جعلی داده تا از مرز رد بشوند. زلیخا هولیا را نفرین کرده بود که مانند جدا کردن او از پسرش، هولیا نیز در حسرت پسرش بماند.

شب در خانه ثانیه غفور را صدا زده و می‌گوید که بچه سحر سقط شده است. سپس پولی که برای خرید بچه برداشته بود را به غفور پس میدهد.

او به غفور میگوید که میتواند برود و ازدواج کند تا بچه دار بشود زیرا این حق اوست. غفور ثانیه را بغل کرده و میگوید که بودن او برایش کافی این و او را دوست دارد و بچه نمی‌خواهد.

هولیا به شرکت می رود و متوجه می شود که در نبود دمیر هیچکس به کارها اهمیت نداده و وضعیت شرکت خوب نیست. او کارکنان را جمع کرده و به آنها هشدار میدهد که به وضعیت رسیدگی کنند.

زلیخا و دمیر با لباسهای روستایی در کویر به همراه چند نفر به سمت مرز سوریه می روند.

هولیا به خانه برگشته و خدمتکاران و کارگران را جمع میکند و خبر میدهد که دمیر فرار کرده است و از آنها میخواهد که در این مورد با کسی صحبت نکنند.

در راه کویر عدنان گریه میکند و زلیخا به دمیر میگوید که او تب دارد. حال عدنان بدتر می شود و زلیخا نگران است. دمیر به افراد میگوید که برگردند.

زلیخا می‌گوید که آن وقت دمیر دستگیر می شود، اما دمیر میگوید که سلامتی پسرشان مهمتر است. آنها به خاطر فاصله زیاد با سوریه به سمت یک روستا در همان نزدیکی می روند.

شرمین به خانه فسون رفته است و با هم مشغول صحبت هستند. کمی بعد خطیب به خانه فسون می آید تا خبر شرمین را بگیرد.

او میگوید که به خاطر فرار دمیر از زندان نگران شرمین شده است. شرمین و فسون از شنیدن این خبر متعجب می شوند.

خطیب از شرمین میخواهد همراه او به خانه شان برود زیرا زن او نیز نگران شرمین است.

فسون به خاطر خانه خودش نگران است و از دمیر میترسد برای همین سعی دارد که شرمین از آنجا برود. شرمین از فصون دلخور می شود اما در انتها حرف خطیب را قبول میکند.

 

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 149 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 150  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *