خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 157
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 157 را برایتان آماده کرده ایم.
امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
ولیا غفور را می فرستد تا دنبال زلیخا و عدنان بگردد.
در خانه هولیا و ثانیه در مورد قرار زلیخا حرف می زنند و به این نتیجه می رسند که آنها آن روز در گلخانه با هم قرار و نقشه فرار گذاشته اند و زلیخا به عمد عقربی به اتاق آورده تا همه از خانه بروند و سپس داروی عدنان را جا گذاشته تا تنها بشود و بتواند فرار کند.
آنها از اینکه گول زلیخا را خورده اند عصبی هستند و ثانیه خودش را به خاطر تنها گذاشتن زلیخا مقصر میداند.
غفور در راه ماشین را میبیند و پیاده می شود. داخل ماشین کنار جاده پستانک عدنان افتاده است.
همان لحظه خطیب از پشت سر غفور می آید و میگوید که مشخص است زلیخا فرار کرده است.
غفور شوکه شده و از او خواهش میکند در این مورد به کسی چیزی نگوید وگرنه هولیا او را بیچاره میکند.
خطیب با پوزخند میگوید که به کسی چیزی نمیگوید. تکین با مژگان تماس میگیرد و مژگان میگوید که ایلماز آنجاست و زلیخا را به بیمارستان آورده است.
تکین متعجب شده و تصور میکند که حرف هولیا درست بوده و ایلماز و زلیخا فرار کرده بودند و مجبور شدند به بیمارستان بروند.او از ایلماز عصبانی می شود.
صباح الدین پیش زلیخا می رود و میگوید که حال او و بچه خوب است و خطر رفع شده است.
صباح الدین از اینکه با سرنوشت زلیخا و ایلماز بازی کرده و حقیقت را به ایلماز نگفته بود ناراحت است و از زلیخا معذرت خواهی میکند و میگوید که به خاطر محافظت از او این کار را نکرده بود.
سپس پیش ایلماز آمده و از او نیز معذرت خواهی میکند. ایلماز از او ناراحت نیست و میگوید که صباح الدین جان او را چند بار نجات داده است.
خطیب به ملاقات دمیر می رود و به عمد با طعنه ماجرای فرار زلیخا و عدنان با ایلماز را میگوید.
دمیر به شدت عصبی و پریشان می شود و داد و بیداد میکند و دوباره او را به انفرادی می برند.
خطیب از کار خودش خوشحال می شود. غفور با ماشین زلیخا به خانه می رود و میگوید که آن را در جاده پیدا کرده بود و حتما آنها بقیه راه را با ماشین ایلماز فرار کرده اند.
تکین خودش را به خانه هولیا می رساند و خبر میدهد که بچه ها را پیدا کرده و در بیمارستان هستند. آنها سریع به سمت بیمارستان می روند.
در بیمارستان هولیا عدنان را از ایلماز میگیرد. او به اتاق زلیخا می رود. مژگان با طعنه به هولیا میگوید که ایلماز زلیخا و بچه را نجات داده و اگر دیرتر می آمدند بچه از دست رفته بود.
صباح الدین نیز به هولیا میگوید که باید از ایلماز تشکر کند هرچند چنین رفتاری در مرام آنها نیست.
هولیا با حرص میگوید که چنین آدمی نیست و سپس از مژگان به خاطر ایلماز و خودش تشکر میکند.
او سپس نگاه معناداری به زلیخا میکند زیرا تصور میکند که او با ایلماز فرار کرده بود. تکین ایلماز را بیرون می آورد و با عصبانیت او را به خاطر فرار با زلیخا دعوا میکند.
ایلماز شوکه شده و میگوید که او چنین کاری نکرده و واقعا زلیخا را اتفاقی دیده و به بیمارستان آورده است .
تکین ابتدا باور نمیکند اما ایلماز با عصبانیت اصرار میکند که چنین کاری نکرده است و تصمیم گرفته است که سرنوشت خودش را قبول کند و دیگر به زلیخا کاری ندارد.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 157 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 158 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم