خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 251

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 251 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 152

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 251

زلیخا با دیدن مژگان که اسلحه به دست دارد شوکه می شود. او از مژگان میخواهد که آرام باشد و اسلحه را کنار بگذارد. مژگان با عصبانیت بابت عشق زلیخا و ایلماز طعنه می زند و می‌گوید که زلیخا از هیچ فرصتی برای با ایلماز بودن نمی‌گذرد. زلیخا این قضیه را انکار میکند و قسم میخورد که چیزی بین آنها دیگر وجود ندارد. سپس به مژگان هشدار میدهد که با کشتن او به زندان می رود. مژگان می‌گوید که او قرار نیست زلیخا را بکشد و به خاطر او به زندان برود، بلکه زلیخا خودش باید خودش را بکشد. سپس به طناب داری که روی درخت آماده کرده است اشاره میکند و به زلیخا می‌گوید که باید خودش را دار بزند. سپس با تهدید اسلحه او را به سمت طناب دار می برد. زلیخا نمی رود و میگوید که :«اگر قرار است بمیرم باید خودت شلیک کنی.» او جلو آمده و با مژگان درگیر می بوده. مژگان به زلیخا شلیک میکند. سپس شوکه می شود. زلیخا روی زمین می افتد. بهیجه که از پشت درخت‌ها شاهد این اتفاقات بوده، جلو‌ می آید و سریع به مژگان کمک میکند تا از آنجا بروند.
در خانه، هولیا مشغول کمک کردن به اوزوم برای یادگیری درس است. او سعی دارد از اوزوم حرف بکشد. اوزوم می‌گوید که آن روز با دمیر دم خانه ای رفت که عدنان آنجا بود و یک زن زیبا و شیک از او نگهداری میکرد. هولیا از تصور خیانت کردن دمیر به شدت عصبی می شود. او با گرفتن نشانه های آدرس خانه، با اوزوم سوار ماشین می شوند تا سراغ آن زن بروند.
فادیک و ثانیه و گولتن نگران زلیخا می شوند که هنوز از دم در نیامده است. آنها به غفور می‌گویند که سراغ زلیخا برود. غفور بیرون می رود ، اما زلیخا را پیدا نمیکند.
راشد در بین درختان، زلیخا را می بیند و شوکه می شود. او پیش غفور می رود و می‌گوید که زلیخا را تیر خورده، پیدا کرده است.
بهیجه مژگان را به خانه می برد. مژگان فریاد می زند که قاتل است. بهیجه به او سیلی می زند تا به خودش بیاید. سپس می‌گوید که او قاتل نیست و زلیخا خودکشی کرده است و مژگان باید این را قبول داشته باشد. کمی بعد تکین به خانه می رود. بهیجه سعی دارد مقابل او وضعیت را عادی جلوه بدهد.
هولیا به مرسین می رود و آن خانه را پیدا میکند. او ماشین دمیر را نیز دم در می بیند. سپس با عصبانیت داخل می رود و دمیر را به خاطر خیانت به زلیخا دعوا میکند. همان لحظه یک زن حدودا شصت ساله که او را میشناسد، به سالن می آید و هولیا با دیدن او بهت زده می شود. او با عصبانیت بچه ها را گرفته و سوار ماشین می شود. دمیر میخواهد به به هولیا توضیح بدهد، اما هولیا می‌گوید که دیگر نمیخواهد حتی دمیر را ببیند. سپس سوار ماشین شده و می رود.
زلیخا را سریع به بیمارستان منتقل می‌کنند.
سودا، زنی که دمیر در خانه او است، با دمیر مشغول صحبت می شود. او با ناراحتی می‌گوید که در زمان قدیم، وارد زندگی آنها شده و معشوقه عدنان بوده است، و حالا نیز بین او و هولیا قرار گرفته و بخت سیاه خانواده آنهاست. دمیر چنین چیزی را انکار میکند و میگوید که او همیشه مانند خواهر او کنارش بوده و اگر عدنان زنده بود، آنها خانواده خوشبختی بودند، زیرا عدنان با هولیا خوشبخت نبود و عشق واقعی بین عدنان و سودا بوده است.
سودا، معشوقه عدنان بوده که در زمان قدیم در کاباره ها خوانندگی می‌کرده و فرد معروف و محبوبی بود، و عدنان با دیدنش عاشق او شده بود و آنها یکدیگر را خیلی دوست داشتند. هولیا بابت این خیانت عدنان با او مشکل داشت و سعی داشت زندگی اش را حفظ کند.‌
هولیا به خانه برمی‌گردد و با خوشحالی به بقیه می‌گوید که زلیخا را صدا بزنند تا بچه ها را به او بدهد. گولتن و فادیک با گریه ماجرا را برای هولیا تعریف می‌کند. هولیا شوکه می شود و سریع به سمت بیمارستان می رود. او از اینکه زلیخا خودکشی کرده است ناراحت و از دمیر به شدت عصبانی است که مسبب این اتفاق بوده است.
به دمیر خبر می رسد که زلیخا خودکشی کرده است. او سریع به سمت بیمارستان می رود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 251 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 252 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *