خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 255
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 255 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
ایلماز با شنیدن اینکه عدنان پسر اوست، شوکه شده و تمام لحظاتی که عدنان را دیده بود به خاطر می آورد. او به شدت از زلیخا به خاطر اینکه موضوع را به او نگفته بود عصبانی می شود و میخواهد سراغ دمیر برود. زلیخا با خواهش و التماس میخواهد جلوی او را بگیرد. او به ایلماز توضیح میدهد که به خاطر اذیت ها و تهدیدهای دمیر، نمیتوانست موضوع را به او بگوید. ایلماز وقتی می فهمد که دمیر نیز از قضیه با خبر است، بیشتر عصبی می شود. زلیخا همه چیز را از ابتدا برای او تعریف میکند و میگوید که هولیا به خاطر باردار بودن او و عقیم بودن دمیر، او را به عقد دمیر در آورده بود. سپس علت اینکه حالا این راز را گفته است، خطر از طرف مژگان عنوان میکند و برایش تعریف میکند که آن شب در جنگل، او خودکشی نکرده و مژگان او را زده بود.
ایلماز با شنیدن این حرفها ناراحت و کلافه شده و نمیتواند خودش را کنترل کند. زلیخا که میبیند نمیتواند جلوی ایلماز را بگیرد، به سمت بالکن می رود و او را تهدید میکند که اگر سراغ دمیر برود و موضوع را به روی خودش بیاورد، او نیز خودش را از بالکن به پایین پرت میکند. ایلماز سعی دارد زلیخا را منصرف کند. زلیخا از نرده ها رد می شود و قبل از پرت کردن، بچه هایش را به گولتن می سپارد. گولتن نیز با فریاد از او میخواهد که برگردد. مردم پایین بیمارستان جمع شده و این صحنه را می بینند. دمیر که به بیمارستان آمده، در راهرو این خبر را می شنود و سریع به سمت اتاق زلیخا می رود.
زلیخا خودش را به پایین پرت می کند و همان لحظه، ایلماز دست او را گرفته و نگه میدارد. گولتن به ایلماز کمک میکند و با هم زلیخا را بالا می کشند. هنگامی که دمیر به اتاق می آید، زلیخا میگوید که برای هواخوری به تراس رفته بود که سرش گیج می رود و به سمت پایین پرت می شود. گولتن نیز تایید میکند و میگوید همان لحظه ایلماز که آنجا بوده، زلیخا را نجات داده است. مژگان نیز دم اتاق می آید. دمیر از ایلماز تشکر میکند. ایلماز از اتاق بیرون می رود.
مژگان پشت سر ایلماز رفته و علت خودکشی زلیخا را می پرسد. ایلماز که خودش را کنترل کرده میکند، میگوید که خبر ندارد. سپس می رود.
زلیخا در اتاق استراحت میکند. دمیر گولتن را بیرون صدا زده و از او اصل قضیه را می پرسد. گولتن به ناچار قسم میخورد که حقیقت همین بوده است.
ایلماز با چشمانی اشک آلود سوار ماشین شده و در جاده می رود. او وسط راه ماشین را نگه میدارد و پیاده می شود و با تمام وجود اسم عدنان را فریاد می زند و به او فکر میکند.
او سپس به خانه دمیر می رود و از دور ، هولیا را زیر نظر دارد و با نفرت به او نگاه میکند. هولیا به اسطبل می رود و ایلماز از دور با اسلحه او را نشانه میگیرد. همان لحظه عدنان وارد اسطبل می شود و هولیا او را بغل میکند. ایلماز اسلحه خود را پایین می آورد.
تکین و چتین در کارخانه هستند. فکرت، همان مردی که از استانبول آمده است، از مقابل کارخانه به آرامی رد می شود. چتین با شک به او نگاه میکند.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 255 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 256 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم