خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 256
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 256 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
شرمین و فسون در بازار هستند. فسون به شرمین میگوید که خطیب قاتل جنگاور بوده است و او این مدت شانس آورده است که خطیب بلایی سر او نیاورده است. شرمین اهمیتی به حرفهای فسون نمیدهد.
دمیر در بیمارستان کنار تخت زلیخا نشسته و قربان صدقه او می رود. زلیخا به بهانه خرید او را بیرون میفرستد تا با گولتن صحبت کند. گولتن به او میگوید که حرفهای او و ایلماز را از پشت در شنیده و از اینکه فهمیده است عدنان پسر ایلماز است، شوکه شده است.
ایلماز در حیاط خانه از دور عدنان را که مشغول بازی است تماشا میکند. عدنان به سمت ایلماز می رود و ایلماز او را بغل میکند. هولیا به دنبال عدنان می آید و او را از ایلماز میگیرد و می رود. ایلماز داخل خانه سابق خودشان، یعنی عمارت کوچک می رود و سعی دارد خودش را آرام کند که واکنشی نسبت به هولیا نداشته باشد.
صباح الدین خبر خودکشی زلیخا را می شنود و خودش را به چکوراوا می رساند. او به ملاقات زلیخا رفته و با یکدیگر صبحت میکنند. بعد از رفتن صباح الدین، زلیخا با گولتن صبحت میکند و به او میگوید که دیگر نمیخواهد با دمیر زندگی کند و نقشه هایی دارد. او از گولتن میخواهد که در این مسیر او را کمک کند. گولتن قبول میکند.
فکرت در کوچه با ماشین با شرمین برخورد میکند. شرمین عصبانی شده و داد و بیداد میکند. فکرت از ماشین پیاده می شود تا شرمین را کمک کند و اصرار دارد که او را به بیمارستان ببرد. شرمین با دیدن فکرت که پسر خوشتیپی است، سریع تغییر رفتار میدهد و با خوشرویی میگوید که حالش خوب است و مشکلی ندارد.
زلیخا به دمیر اصرار میکند که میخواهد مرخص شود و پیش بچه هایش باشد. دمیر قبول میکند و با هم به خانه برمیگردند. کمی بعد، چتین می آید و میخواهد دمیر را ببیند. او خبر میدهد که جنازه خطیب پیدا شده است و طبق گفته های آنکارایی ها او را کشته اند. همه از شنیدن این خبر شوکه می شوند و غفور نیز در حالی که خودش را باخته، سعی میکند خونسرد باشد. چتین به دمیر میگوید که تکین و اهالی شهر در کلوپ شهر هستند تا در مورد این مسأله صبحت کنند. دمیر همراه چتین می رود. هولیا نیز به خانه ناجیه می رود تا تسلیت بگوید.
کمی بعد، ایلماز پنهانی گولتن را از حیاط صدا می زند و از او میخواهد که زلیخا را صدا بزند تا به عمارت او برود. زلیخا به همراه عدنان پیش ایلماز می روند. ایلماز عدنان را بغل کرده و مدام او را بو میکشد و می بوسد. زلیخا از دیدن این صحنه گریه میکند.
غفور داخل شهر می رود تا در مورد شایعات مرگ خطیب بشنود. اهالی میگویند که خطیب با آنکارایی ها همدست بوده و چون به مشکل خورده اند، آنها او را کشته اند. غفور از اینکه چنین سناریویی چیده شده، خیالش راحت می شود.
شرمین به همراه فکرت به کافه می روند تا قهوه بخورند. فکرت از او در مورد تکین سوال میکند و شرمین تمام اطلاعات خانواده تکین را به او میدهد.
در کلوپ شهر، تکین با همه صحبت میکند و میگوید که علیرغم قاتل بودن خطیب و کاری که او کرده، به خاطر اینکه پای همشهری آنها و آینده چکوراوا وسط است، آنها باید از دشمنی با خطیب چشمپوشی کرده و در مقابل قتل او توسط آنکارایی ها واکنش نشان دهند و تا آخرین نفس ب ای چکوراوا بجنگند. دمیر نیز تکین را تایید میکند.
یک جاسوس پیش آنکارایی ها می رود و خبر میدهد که خطیب کشته شده و همه آنها را قاتل میدانند و تکین بر علیه آنها شهر را بسیج کرده است. آنها عصبی می شوند.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 259 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 257 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم