خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 298

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 298 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 298

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 298

مژگان در اتاق خواب مشغول نوشتن درخواست برای انتقالی به شهر دیگری است. او به بهیجه می‌گوید که میخواهد به همراه او و کرمعلی از آنجا برود. بهیجه عصبی شده و از او میخواهد که دوباره کارهای غیر عقلانی انجام ندهد و کار را از این خراب تر نکند. مژگان نگران این است که ایلماز و زلیخا به همراه کرمعلی فرار کنند. بهیجه می‌گوید که دمیر چنین اجازه ای به زلیخا نمی‌دهد.
دمیر به کلانتری پیش دادستان رفته و پیگیر پرونده قتل هولیا است. او از اینکه نزدیک چهلم است و هنوز قاتل را پیدا نکرده اند، کلافه است. دادستان می‌گوید که گذاشتن جایزه میلیونی، باعث بدتر شدن کار شده و همه مدام تماس میگیرند و آنها نمی‌توانند سرنخ واقعی را پیدا کنند.
زلیخا به قرارگاه پنهانی خود با ایلماز می رود. او بابت کمک به مژگان از ایلماز معذرت خواهی میکند. ایلماز می‌گوید که این از خوش قلبی زلیخا بوده و او از نیت مژگان خبر نداشته است. زلیخا به ایلماز بابت اینکه نمی‌تواند کرمعلی را مژگان بدهد حق میدهد. آنها در مورد برنامه فرار خود صحبت کرده و خوشحال هستند.
دمیر نیمه شب سر خاک هولیا می رود و روی مزار او گل می‌کارد. سپس با ناراحتی با هولیا درد دل میکند و میگوید که در نبود او نمی‌داند باید چه کند و چه تصمیمی بگیرد.
صبح در خانه تکین همه سر میز صبحانه هستند. فکرت می‌گوید که باید زودتر به شرکت برود و صبحانه نمی خورد. او سریع به دفتر خودش می رود و با اداره پست تماس گرفته و درخواست یک بسته پست سریع به استانبول میدهد.
کمی بعد ایلماز به شرکت رفته و چتین می‌گوید که فکرت از صبح به آنجا نیامده است. ایلماز متعجب می شود.
فکرت در دفتر خود تماس تلفنی دارد. او می‌گوید که ایلماز تمام دارایی های خود را به جز عمارت کوچک کنار خانه دمیر فروخته است، و به زودی متوجه علت کار ایلماز خواهد شد.
فکرت به شرکت می رود. ایلماز سراغ او را می‌گیرد و فکرت می‌گوید که به خاطر پنچر شدن ماشین معطل شده و برای همین دیر رسیده است.
غفور داخل باغ راه می رود و با خودش حرف می زند. او از اینکه نمیداند باید چه کند درمانده است. غفور کسی را برای درد دل ندارد. او کنار چاه می رود و داخل چاه فریاد میزند که بهیجه قاتل هولیا است. سپس آرام می‌گوید که خودش نیز قاتل خطیب است. او کنار چاه نشسته و از اینکه خودش را خالی کرده است حس بهتری دارد.
در عمارت، ثانیه دنبال راشید میگردد اما او را پیدا نمیکند. او سراغ راشید را از فادیک می‌گیرد. فادیک نیز با دلخوری میگوید که خبری از او ندارد و ناپدید شده است. هنگامی که فادیک برای گذاشتن زباله دم در می رود، راشید را میبیند که او را صدا می زند. راشید به فادیک می‌گوید که به خاطر سو تفاهم، سودا او را اخراج کرده است. سپس ماجرای حلقه را برای او تعریف می‌کند.
فادیک داخل آمده و ماجرا را برای ثانیه تعریف می‌کند. ثانیه با شنیدن اسم سودا عصبی می شود. سودا بیرون آمده و ثانیه به خاطر اخراج کردن راشید با او بحث میکند. سودا می‌گوید که او خودش راشید را در حین درآوردن انگشتر عزیزه خانم دیده است. فادیک می‌گوید که داستان چیز دیگری بوده است، اما سودا قبول ندارد و میگوید که راشید برای تبرئه خود دروغ میگوید. زلیخا آمده و با دیدن دست عزیزه خانم، می‌گوید که حق با راشید است و این حلقه برای عزیزه خانم نیست. سودا جا خورده و ثانیه با حرص به او نگاه میکند. همان لحظه دمیر آمده و ثانیه ماجرا را به او می‌گوید. دمیر می‌گوید که کار راشید اشتباه بوده و حق نداشته به زور حلقه را از دست عزیزه خانم بیرون بیاورد. سپس هشدار میدهد که اگر یک بار دیگر به سودا بی احترامی کنند، همه آنها را بیرون میکند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 298 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 299 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *