خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 341
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 341 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
صبح امید با خوشحالی دمیر را بیدار میکند و به او میگوید که صبحانه حاضر است. آنها بعد از صبحانه داخل شهر رفته و عاشقانه قدم می زنند و تفریح میکنند.
زلیخا بی مرق روی زمین افتاده و به سختی اسم دمیر را صدا می زند.
عدنان در حیاط مشغول بازی است . فادیک با ناراحتی به او نگاه میکند و میگوید که شاید عدنان یتیم شده باشد. ثانیه از اینکه او مدام حرفهای منفی می زند او را دعوا میکند.
روز بعد نیز خبری از زلیخا و فکرت نمی شود. چتین به شدت از فکرت عصبانی است و مطمئن است که او زلیخا را برده است.
فکرت داخل شهر برمیگردد. او از اهالی شهر در مورد گم شدن زلیخا می شنود.
چتین پیش تکین آمده و خبر میدهد که همه جا را گشته اند اما زلیخا را پیدا نکرده اند. تکین میگوید که تا چند ساعت دیگر اگر او را پیدا نکردند پیش پلیس می روند. همان لحظه فکرت به شرکت می آید. تکین با دیدن او به سمتش رفته و با عصبانیت فکرت را به انبار می برد و از او میپرسد که چه بلایی سر زلیخا آورده است و از اینکه او به خاطر کینه اش زلیخا را درگیر ماجرا کرده و او را اذیت کرده است با فکرت دعوا میکند. فکرت با کلافگی میگوید که او کاری با زلیخا نداشته است و فقط دو سه روز قبل او را دیده است و لحظه ای عصبانی شده و یقه او را گرفته است، سپس او را رها کرده و رفته است. او تعریف میکند که زلیخا او را از شرکت تعقیب کرده بود. تکین از او میپرسد که چرا به شرکت دمیر رفته بود، اما فکرت طفره می رود و جوابی نمیدهد. تکین و فکرت با هم به جنگل می روند و فکرت به او نشان میدهد که کجا زلیخا را دیده بود. آنها با هم اطراف را میگردند و زلیخا را صدا می زنند. زلیخا از دور صدای آنها را می شنود، اما رمقی برای جواب دادن ندارد. او با سنگ به زمین میکوبد، اما آنها نمی شنوند.
شب دمیر و امید به چکوراوا برمیگردند. دمیر به امید وعده زندگی آینده را میدهد و سپس او را به خانه می رساند . امید اصرار میکند که به خانه بیاید و بعد از خوردن یک قهوه برگردد. دمیر از خانه امید با عمارت تماس میگیرد. سودا به او خبر میدهد که زلیخا گم شده است. دمیر شوکه شده و سریع به سمت خانه می رود. تکین به او میگوید که همه جا را گشته اند اما هنوز زلیخا را پیدا نکرده اند.
فکرت به بیمارستان پیش بختیار می رود. بختیار به او میگوید که به خاطر رفتارهای او، مجبور شده است به او در مورد دوست دختر سابقش مونیکا در آلمان به مژگان گفته است. فکرت از بختیار عصبانی می شود. بختیار میگوید که مژگان پیگیر بوده و او نمیتوانست بگوید که فکرت درگیر آتش خشم خود است. سپس دوباره فکرت را نصیحت میکند تا دست از این انتقام بردارد. فکرت عصبی شده و می رود.
مژگان در خانه به اتاق فکرت می رود و با ناراحتی به وسایل او نگاه میکند.
دمیر به پلیس خبر داده و اکیپ پلیس برای پیدا کردن زلیخا جمع شده و همه جا را میگردند. آنها باز هم زلیخا را پیدا نمیکنند.
صبح پلیس به خانه دمیر آمده و میگویند که آنها میتوانند از سگ های تربیت شده برای پیدا کردن زلیخا استفاده کنند، اما آنها باید از آنکارا سگ بیاورند و تا شب طول میکشد. شرمین میگوید که او در چکوراوا کسی را میشناسد که سگ تربیت شده دارد.
امید دم عمارت آمده و از دور به داخل حیاط نگاه میکند و دمیر و پلیس ها را میبیند.
پلیس ها به همراه سگ ها به جنگل می روند. کمی بعد سگ ها زلیخا را پیدا میکنند. دمیر به سمت زلیخا می دود و او را که بیهوش روی زمین افتاده میبیند. آنها پای زلیخا را از تله در می آورند و سریع به سمت بیمارستان می روند.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 341 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 342 مراجعه فرمایید.
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم :دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.