خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 17

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 17 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 1

سریال ستاره شمالی قسمت 17

سر میز غذا ، کوزی متوجه میشود که دخترها بیحوصله هستند و علتش را جویا میشود.امینه می‌گوید که گوکچه پشت سر ما با مادر حرف میزند. گوکچه با عصبانیت ،میپرسد که :«مگر من حق ندارم با مادرم حرف بزنم؟» کوزی برای اینکار ایرادی نمی گیرد،اما وقتی میشنود که او از مادرش
‌پول هم میگیرد، نا راحت میشود.
او گوشی گوکچه را میگیرد.امینه و گوکچه با هم دعوا میکنند.و به همدیگر لقب خبر چین می دهند.
کوزی به زنش زنگ میزند و با خشم به او‌ میگوید که تو دخترها و زندگی خودت را بخاطر یک مرد رها کردی.الان هم آنها به پول تو نیاز ندارند.
کوزی به او‌میگوید که حق ندارد زنگ بزند.
فریده پیش او میاید.کوزی به فریده میگوید که او میخواهد با فرستادن پول ،وجدانش را راحت کند.
فریده فکر میکند که مادرش پشیمان است و‌ مخصوصا اینکارها را میکند تا کوزی به او زنگ بزند.او‌ به کوزی میگوید که اگر تو دوستش نداشتی، اینقدر عصبانی نمیشدی.
در اینموفع،ییلدیز از آنجا رد میشود وحرفهای آنها را میشنود. بعد از رفتن ییلدیز،کوزی میگوید که:« من شعله بیست سال پیش را دوست داشتم،او خیلی عوض شده،و آن کسی که من میشناختم، دیگر نیست.»
ییلدیز با دلشکستگی به خانه اش برمیگردد و خودش را سرزنش میکند. او‌ با خودش حرف میزند که تو فکر می‌کنی که کوزی زن بیست ساله اش
را رها میکتد وعاشق تو میشود؟ اینها
همش خیالات است و دیگر دنبالش نمی افتم تا باز اسمم سر زبانها بیفتد.
یبلدیز از خانه بیرون میاید.او‌ به‌ ناهیده و فاطمه که با هم نشسته اند، میگوید که قصد ازدواج دارد. آنها بشدت تعجب میکنند.و فاطمه امادگی خودش‌ را برای یافتن فردی مناسب اعلام می‌کند. ناهیده به ییلدیز میگوید که اگر با عجله بخواهد ازدواج کند، معلوم نیست که فاطمه چه کسی را برایش پیدا کند. ییلدیز میگوید که فقط مرا
از دست او نجات بدهد ، کافی است و دیگر هم اسم کوزی را پیش او نبرد.
فاطمه پیش دکتر میرود و به او خبر میدهد که‌ ییلدیز قصد ازدواج دارد و میخواهد او را ببیند.
دکتر یکه میخورد و میگوید که دیگر به چشم خواهر به او نگاه میکند،ولی فاطمه او را تحریک میکند و پیشنهاد میدهد که با گل و شرینی به دیدن او بروند.دکتر راضی میشود. آنها بعد از خرید ،نزدیک خانه یبلدیز میروند.
دکتر گل و شرینی را به فاطمه داده و میگوید که من کاری دارم و بعد از آن برمیگردم.
کوزی در خانه اش نشسته و‌ به یاد میاورد که وقتی او و ییلدیز ، بچه بودند،همان کشتی کوچک را ساخته بود و با ییلدیز درباره آن کشتی حرف
میزدند،کوزی میبیند که دکتر دم در خانه اش آمده، او در را باز میکند.
دکتر به کوزی میگوید که ییلدیز مرا مرد مناسبی برای خودش میداند.من قبلا به اوپیشنهاد ازدواج داده بودم ،اما آن موقع به من هشدار داد و قرار شد که مثل خواهرم باشد. امروز ،یکدفه نظرش عوض شده.
حالا اگر شما با این مساله مشکلی ندارید که من اینکار را پیش بگیرم، اما اگر فکر میکنید که این ازدواج برای من مشکل ساز میشود،من براه
خودم بروم. کوزی جواب میدهد که من این دفتر
را بسته ام و میتوانی راحت باشی.
دکتر تشکر کرده و می‌رود .ناهیده همان موقع وارد میشود و به کوزی میگوید که ییلدیز نمیداند که چکار میکند و باید جلویش را بگیرید.
کوزی میگوید که او بطرف سرنوشت و قسمت خودش میرود.‌
ناهیده در مورد علاقه یبلدیز به او حرف میزند و میگوید که بخاطر لجبازی با کوزی،اینکار را میکند. کوزی میگوید که ولی شاید او عشق دیگری هم داشته باشد.ناهیده دلخور میشود و به خانه ییلدیز برمیگردد. اومیگوید که کوزی نمیاید.دکتر هم عنوان میکند که من هم نظرش را در این مورد سوال کردم و او آرزوی خوشبختی کرد.در این موقع ،درباز میشود و کوزی وارد میشود.
او‌ به ییلدیز میگوید که شنیده ام درهای قلبت را بروی اولین مردی که‌بشناسی، باز می‌کنی و از نظر من هم مشکلی ندارد.او دست ییلدیز را میگیرد،یبلدیز منتظر است که شاید او حرف از دوست داشتنش به میان بیاورد، اما کوزی برای او و دکتر آرزوی خوشبختی میکند و میرود.
کوزی به خانه میاید و از سر لجبازی به مادرش زنگ میزند و می‌گوید که :«آن دختری را که برای من پسندیدی، گولای را برایم خوستگاری کن.همین
امشب برویم و کار را تمام کنیم.»
کوزی با لباس کت و شلوار و‌ کراوات و‌ موهای مرتب و عینک افتابی،بیرون میاید .در این موقع ،دخترها میرسند واز دیدن او متعجب میشوند. انها میپرسند که چه خبر شده است؟
دخترها انواع حدس ها را میزنند. در این موقع دکتر‌ از خانه ییلدیز خارج‌ میشود.ناهیده فکر میکند که شاید او بازیگر شده است.دکتر به آنها میگوید که‌ منتظر جواب میماند.‌
کوزی هم در برابر سوالات دخترها، می‌گوید که به دیدن مادر جدیدتان میروم.مادربزرگتان، دختری به اسم گولای را برایم پسندیده است.
در رستوران، کوزی و امینه با گولای و مادرش نشسته اند و کوزی تندتند غذا میخورد.مادر گولای از هنر آشپزی دخترش تعریف میکند.کوزی توجهی نمیکند…

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 17 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 18 مراجعه فرمایید .

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *