خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 39

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 39 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 39

ییلدیز چند لحظه سکوت می کند و نمی داند چه بگوید،کوزی می گوید که:« پس من جوابم را گرفتم.»
ییلدیز دوباره راجع به بیست سال قبل حرف می زند.کوزی آن مدال را که عکس خودش در آن بود،از او می خواهد،ییلدیز آن را می آورد.کوزی قاب را باز می کند‌ و عکس خودش را نشان می دهد،و می گوید که :«این عکس کوزی بیست سال قبل است که تو را مثل خواهرش دوست داشت،اما کوزی امروز،عاشق تو هست.عشق اولش شعله بود، اما عشق اخرش ییلدیز است.»
یبلدیز باز بحث را ادامه می دهد و تصور می کند که او شاید بعدا هم باز عاشق زن دیگری شود.
کوزی می بیند که ییلدیز هنوز هم به او اعتماد ندارد و فقط به عشق بیست سال قبل خودش اعتماد دارد.
کوزی عصبانی می شود و ییلدیز را میان دو انتخاب قرار می دهد.« کوزی که امروز عاشقش است یا فکر کردن به کوزی بیست سال قبل» سپس قاب را به ییلدیز می دهد و می رود.
در خانه امین، او و عمر و عثمان از اقوام ملا اوغلو کتک خورده هستند و سر و صورتشان زخمی شده است.
امین می گوید که فقط یک شوخی کرده است.بین دخترها و پسرها، آشتی برقرار می شود‌‌. فریده هم سرانجام عمر را می بخشد و همدیگر را بغل می کنند.
ییلدیر دوباره پیش کوزی می رود و بحث عدم اعتماد را پیش می کشد،تا جایی که کوزی عصبانی می شود و می گوید که پس با هم قهر هستیم و دلیلی ندارد که اینجا بمانم. ییلدیز به خانه اش برمی گردد.
ناهیده به خانه ییلدیز می آید و او را بی حوصله می بیند.ناهیده تکه های کاغذ پاره شده را می بیند و می فهمد که ییلدیز توافق نامه طلاق را پاره کرده است.ناهیده او را بخاطر اینکار،سرزنش می کند.او می گوید که:« اگر به حرفهای شعله توجه نمی کردی،الان مسئله طلاق حل می شد.» ییلدیز می گوید که کوزی هم قهر کرده و می خواهد برود.ناهیده عصبانی می شود و به او می گوید که می خواهد با کوزی حرف بزند.
ناهیده به ییلدیز سفارش می کند که کاغذ های پاره شده را بهم بچسباند.
کوزی وسایلش را جمع می کند و غرغر می کند که ناهیده وارد خانه می شود.ناهیده او را سرزنش می کند که چرا زود عقب نشبنی می کند؟ کوزی جواب می دهد که ییلدیز به کوزی اعتماد ندارد.
ناهیده می گوید که این حرفها را ول کند و فقط به موضوع طلاق گرفتن فکر کند.کوزی از همه کارهایی که در این مدت برای ییلدیز انجام داده،
حرف می زند و اضافه می کند که :«من هم برای خودم غرور دارم.» ناهیده به او تشر می زند و باز پیش ییلدیز می رود.او، ییلدیز را هم نصیحت
می کند که چرا دفتر گذشته را نمی بندد؟ و بعد از عشق و اعتماد دو طرفه صحبت می کند و می گوید که:« برای اینکه خیالت راحت شود،می توانی او را آزمایش کنی.»
امینه و فریده در حالیکه یک سینی بزرگ حلوا پسته ای خریده اند،دم در خانه شرف می روند. آنها چون شب به خانه نیامده بودند،جهت نرمش و آشتی،برای او حلوا می خرند‌‌چون می دانند آن‌ را دوست دارد.
آنها در می زنند و می بینند که امینه با اخم و قیافه با آنها روبرو می شود.
شرف سعی می کند در جواب دادن دخترها به امینه،به آنها کمک کند و حلوا را می گیرد.امینه ،ان دونفر را ،همراه با قمر تنبیه می کند.
صفر خوشحال و سرحال،به کشتی می رود.او در دریا مشغول رانندگی است که بویراز را آنجا می بیند و عصبانی می شود.بویراز می گوید که هیچ جایی را ندارد که برود.او می گوید که در مورد بیماری تحقیق کرده و امکان مبتلا شدنش،صفر است، چون او غیر از قمر،با کسی رابطه نداشته است.صفر که باور نمی کند، روی او بنزین میریزد و فندک را روشن می کند.لباس بویراز آتش می گیرد و در آب می پرد.صفر می گوید که دوباره به کشتی او نیاید.
ناهیده سعی می کند که کوزی را راضی به آشتی با ییلدیز کند و کوزی را پیش ییلدیز می برد. آنها دوباره باز هم شروع به بحث و لجبازی و متهم کردن همدیگر می کنند تا جایی که ناهیده هم خسته و عصبانی شده و از آنجا می رود.
صفر ،سفره شام عاشقانه ای تدارک دیده و با گل و شمع تزیین کرده و برای شام ماهی درست کرده است.
او یک انگشتر پنج نگین برای ناهیده خریده و جهت سورپرایز کردن او، آن را داخل یکی از ماهی ها می گذارد و منتظر آمدن او است.در این موقع،
یاشار و حنیفه،بی خبر وارد می شوند و می بینند سفره شام آماده است.
صفر سعی می کند انها راروانه خانه خودشان کند،اما آنها نمی روند و به خوردن غذا مشغول می شوند.
یاشار،ماهی را که داخل آن انگشتر هست،می خورد و انگشتر در گلویش گیر می کند.صفر سعی می کند آن را از دهانش دربیاورد،اما موفق نمی شود.صفر از پشت یاشار به او فشار می آورد تا یاشار آن را برگرداند.
در این موقع،ناهیده وارد می شود و نمی داند آنجا چه خبر است.یکدفعه صفر محکم یاشار را فشار می دهد و او دنده هایش می شکند.صفر غافلگیر می شود و می ترسد.او به ناهیده می گوید که باید فرار کنند.
در حین فرار،صفر از ناهیده می پرسد که یادش هست،چه روزی هست؟
و‌ چون متوجه می شود که ناهیده یادش نیست،ناراحت می شود.
صفر می گوید که سالگرد ازدواج آنها است و آن شام و انگشتر را برای او تدارک دیده بود.ناهیده او را بغل می کند و تصمیم می گیرند که شب به خانه ییلدیز بروند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 39 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 40 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *