خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 50

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 50 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 50

پنبه چندین بسته بزرگ در دستش دارد و به مدرسه می رود.در سالن بچه ها با خوشحالی به طرفش‌ می روند و برایش اظهار دلتنگی می کنند.پنبه آنها را بغل کرده و می بوسد.در همین موقع،دکتر جهان که دنبال پنبه بوده، در را باز میکند و آنها را می بیند.
بچه ها از پنبه می پرسند که چرا آنجا نمی آمد؟ پنبه توضیح می دهد که مدتی مریض یک دکتری شده بود و فکر می کرده که دوای دردش می شود،اما اینطور نشده و او فهمیده که عشق را بین آن بچه ها می تواند پیدا کند.دکتر جهان‌ حرفهایش را میشنود و تحت تاثیر قرار گرفته و اشکش
می ریزد. پنبه کادوهایی را که برای بچه ها آورده، بین آنها پخش می کند.
صفر بخاطر آلرژی بیمارستان است.
حنیفه و ناهیده آنجا هستند.بویراز و قمر با دسته گل به دیدنش می آیند.
بویراز با حرفهایش صفر را تحریک می کند و به او می گوید که در قهوه خانه هم، در مورد بچه دار نشدن او صحبت می کردند.صفر عصبی می شود و ناهیده و حنیفه او را آرام می کنند.بویراز با گفتن کلمه « نازا» به صفر موجب می شود که او از تخت پایبن آمده و به قصد کتک زدن بویراز را دنبال کند که او‌ فرار می کند.
در خانه ییلدیز،دخترها و فاطمه و آقا روحی هستند و استاد گیتار ییلدیز و دوستش مشغول نوازندگی هستند.
دخترها می رقصند و سروصدا می کنند.صفر و ناهیده که با ماشین آنجا می روند، سروصدا را می شنوند.
ناهیده وارد خانه می شود و با دخترها شروع به رقصیدن می کند.
صفر به خانه کوزی می رود و می بیند که او‌ کنار شومینه خوابش برده است.
صفر کوزی را بیدار کرده و‌ به او خبر می دهد که استاد گیتار ییلدیز و دوستش ،خانه ییلدیز هستند و برنامه اجرا می کنند.کوزی می گوید که برایش مهم نیست و هرکس،هرکاری میخواهد بکند.صفر به خانه ییلدیز برمیگردد و از اینکه نامیده آنجا هست،دلخور می شود.
ناهیده از استاد می خواهد که یک آهنگ احساسی بزنند.فریده هم به ییلدیز می گوید که او هم ترانه ای بخواند.ناهیده عمدا پنجره را باز می کند.ییلدیز مرتب بیرون را نگاه می کند تا عکس‌العمل کوزی را ببیند
ییلدیز شروع به خواندن آهنگ غمگینی می کند.کوزی با شنیدن صدای ییلدیز ،به طرف خانه او می رود.کوزی پشت پنجره ایستاده و آنها را نگاه می کند .او تحت تاثیر صدای ییلدیز قرار گرفته، اما به رویش نمی آورد.بعد از اتمام آهنگ،فریده کوزی را دیده و‌ تعارف می کند که داخل بیاید.کوزی می گوید که نمی خواهد خوشحالی آنها را خراب کند.کوزی از نوازندگی خوب آنها تعریف کرده و خودش را معرفی می کند.استاد ییلدیز هم خودش را ایکوت معرفی می کند.امینه می گوید که استاد قصد دارد به طور خصوصی به ییلدیز درس گیتار بدهد.کوزی به ایکوت می گوید که ییلدیز دوست خوب دوران بچگی او بوده و مثل خواهرش است و‌ خیلی هنرمند است.ییلدیز و دیگران متعجب می شوند.ایکوت می گوید که از این به بعد،بیشتر تمرین می کنند و فاصله ها را پر می کنند.کوزی هم بر این کار تاکید کرده و می رود.
ییلدیز و دیگران،از این رفتار کوزی جا می خورند.ییلدیز می گوید که کوزی حسادت نمی کند چون کاملا از او دست برداشته است. سپس گریه اش می گیرد.
‌کوزی به خانه اش برمی گردد.او در را می بندد و با عصبانیت،بالش ها را پرت می کند و در حالیکه با خودش حرف میزند،از اینکه آیکوت قصد دارد بیشتر آنجا بیاید ،لجش گرفته است.کوزی در نظر دارد که مانع اینکار شود و با خودش، خطاب به آیکوت می گوید که او را خفه خواهد کرد.
‌او کلاه و دستکش هایش را می پوشد و بیرون می رود.
‌آیکوت در جاده مشغول رانندگی است که می بیند کوزی با ماشین خودش،جلوتر ایستاده و اره برقی در دست دارد.ایکوت توقف می کند.کوزی به طرفش می رود. آیکوت با او احوالپرسی میکند و تصور می کند که برای جمع کردن هیزم ،آنجا آمده است.
‌کوزی در ماشین را باز کرده و ایکوت را بیرون می کشد.ایکوت نمی داند موضوع چیست؟ کوزی او را کتک زده و اخطار می دهد که دیگر آنجا برنگردد و به ییلدیز هم درس گیتار ندهد.ایکوت به ناچار قبول می کند.
‌روز بعد،صفر و کوزی با تفنگ های شکاری،آماده می شوند که به شکار مرغابی بروند.ناهیده و ییلدیز آنها را می بینند.ناهیده می گوید که احساس نگرانی می کند و بهتر است دنبال آنها بروند.
‌صفر و کوزی می روند و صفر یک سوت در می آورد که با آن ،صدای مرغابی را در می آورد.ییلدیز و ناهیده هم که آن اطراف هستد،صدای سوت مرغابی را می شنوند. ییلدیز می گوید که این کار یک کلک است تا مرغابی ها جواب بدهند.ییلدیز پیشنهاد می دهد که آنها را با صدای گرگ بترسانند چون آن اطراف گرگ نیز هست.ییلدیز و ناهیده ،صدای زوزه گرگ را در می آورند.چند لحظه بعد،صدای زوزه گرگها می آید که جواب می دهند.‌کوزی و صفر صدای زوزه گرگها را می شنوند.صفر می ترسد و چند تیر هوایی شلیک می کند.انها می خواهند برگردند که یک خرس را روبرویشان می بینند.آنها چون گلوله ای ندارند،کوزی می گوید که بهتر است فرار کنند.صفر فکر میکند که بهتر است خودش را به مردن بزند تا خرس کاری نداشته باشد.کوزی فرار می کند و صفر از ترس،خودش را زمین می اندازد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 50 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 51 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *