خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 67

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 67 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 67

کوزی وصفر روی یک تخت خوابیده اند و ییلدیز و ناهیده هم کنار هم روی تخت دیگری هستند. ییلدیز می خواهد کوزی را بیدار کند.کوزی خواب آلود است و فکر می کند ییلدیز کنار اوست و می خواهد او را ببوسد.صفر بیدار شده و با هم بحث کرده و دوباره آشتی می کنند.کوزی به ییلدیز می گوید که با پدر و مادرشان صحبت کنند و از آنها خواهش و التماس می کنند که رضایت بدهند.
در نانوایی، سارا به مینه و گوکچه پیراشکی یاد می دهد.عثمان به گوکچه پیام می دهد که آنها ماهی خریده اند تا آن را با هم کباب کرده و بخورند و از او میخواهد که ظهر با مینه بیرون بیایند.گوکچه از ساره اجازه و مرخصی می خواهد.ساره قبول می کند و در این حین، پیامک عثمان را در گوشی او روی میز می بیند که ساره را بی وجدان خوانده و گفته که در این مورد به او چیزی نگویند.ساره ناراحت می شود اما چیزی برویش نمی آورد.
دکتر جهان روبروی خانه پنبه است.او به آمبولانس زنگ می زند و اطلاع می دهد که بیماری بدحال است و آدرس می دهد.او به خودش تلقین می کند که برای یک کار مصلحتی، دروغ مصلحتی اشکالی ندارد.
دکتر دم خانه پنبه می رود و می خواهد با یک بهانه ای او را بیرون بیاورد و به او می گوید که باید برای یک ماموریت برود و شاید بار آخری باشد که او را می بیند.در این موقع آمبولانس می رسد و پنبه بیرون می آید که ببیند چه شده؟ در این موقع، دکتر او را با اتر بیهوش می کند و بعد او را بغل کرده و داخل آمبولانس می گذارد و به پرستار می گوید که او از مصرف مواد شوینده مسموم شده و آنها را به مرکز پزشکی کوشلان برسانند.
صفر و ناهیده در ماشین خودشان هستند و ییلدیز سوار ماشین کوزی است.کوزی جلو نانوایی می ایستد و می گوید که بهتر است دخترها را هم با خودشان ببرنغدکه تعدادشان بیشتر شود.به عقیده ییلدیز هم، شرف دلش نمی آید که نوه هایش را ناراحت کند و دخترها او را نرم می کنند.
کوزی داخل نانوایی رفته و از ساره سراغ دخترها را می گیرد.ساره با زرنگی به او می گوید که آنها به بندرگاه رفته اند که با عثمان و امین ماهی بخورند.
کوزی عصبانی می شود و می گوید که به آن پسرها اخطار داده است که به دخترهایش نزدیک نشوند.
ساره می گوید که او به دخترها اجازه نداده و آنها گفته اند که پدرشان این موضوع را نمی فهمد و به کوزی تاکید می کند که بخاطر خراب نشدن رابطه با آنها، در این مورد حرفی نزند.
عثمان و امین با صدای یک موزیک ، کنار ساحل با مینه و گوکچه می رقصند.کوزی همراه صفر آنجا می روند و آنها را می بینند و شروع به کتک زدن آنها می کنند.کوزی تاکید می کند که به آنها قبلا اخطار داده است.کوزی و صفر آنها را بالای کشتی می برند.صفر با یک حرکت، امین را داخل آب سرد می اندازد.کوزی به او اعتراض کرده و می گوید که قصدش فقط ترساندن آنها بوده است.
کوزی با مینه و گوکچه و صفر و ناهیده و ییلدیز، جلوی در خانه شرف هستند.کوزی به ییلدیز می گوید که دوست دارد تعطبعلات را با او به ” بش تاشیک” بروند.ییلدیز می گوید که پس باید اجازه بگیرند که با هم بروند.دخترها می گویند که پدر بزرگ را راضی می کنند.آنها همگی دم در می روند.قمر در را باز می کند و آنها می گویند که برای امر خیر آمده اند. فریده هم جلو می آید و دختر ها به او می گویند که پدرشان برای راضی کردن پدر بزرگ، می خواهد از آنها بعنوان طعمه استفاده کند.
شرف و مینه در اتاق هستند.دخترها جلو رفته و با شوخی و خنده به آنها می گویند که کوزی و ییلدیز می خواهند ازدواج کنند و از آنها اجازه می خواهند.
یاشار می گوید که پسری به اسم کوزی ندارد و چرا بجای خودش، دخترها را فرستاده است؟ کوزی جلو آمده و می گوید که خودش می خواسته به دیدن پدرش بیاید اما دخترها اصرار کرده اند که خودشان با پدر بزرگشان حرف می زنند. ییلدیز از شرف خواهش می کند که این دشمنی را تمام کنند.صفر به شرف توضیح می دهد که کوزی مخفیانه برای دیدن ییلدیز به خانه آنها آمده و یاشار هم عمدا او را نزده است. به نظر شرف، کوزی پسر قدر نشناسی هست که به پدرش احترام نمی گذارد.
پنبه در اتاقی بیدار می شود.روی لباسها و اطراف او، گلهای قرمز ریخته است.پنبه تحت تاثیر قرار می گیرد و با خودش فکر می کند که بالاخره یک نفر پیدا شد که او را بیهوش کند.پنبه بطرف اتاق دیگری می رود که همه روی زمین را با گلهای قرمز تزیین کرده و میز قشنگی هم آماده کرده اند.او ذوق زده است و دکتر جهان را می بیند که با لباس رسمی و کت و شلوار آنجاست.دکتر می گوید که می خواهد بقیه عمرش را با صورت خندان او بگذراند و شریک غم و شادی اش باشد.پنبه گریه اش می گیرد.‌دکتر زانو زده و یک حلقه انگشتری را روبرویش گرفته و از پنبه درخواست ازدواج می کند.پنبه با گریه می پرسد که چند بار باید او را رد کند؟ سپس از دکتر می خواهد که به او فشار نیاورد. دکتر متعجب و سرخورده می شود و می گوید که او را دوست دارد.پنبه از شدت ناراحتی، رومیزی را پایین می کشد و همه وسایل زمین می افتند و به دکتر می گوید که برازنده او نبود که آدم بدزدد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 67 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 68 مراجعه فرمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *