خلاصه داستان سریال ترکی سیب ممنوعه قسمت ۷۰ + زیرنویس و دوبله

علیهان به شدت به هم می ریزد. او دلش میخواهد در همان لحظه هالیت را بکشد. اما جلوی خودش را میگیرد تا چیزی به روی خودش نیاورد. هالیت متوجه می شود که حال علیهان مساعد نیست. او از علیهان میخواهد که به خانه برود و استراحت کند.
ییلدیز و مادرش به خانه برمیگردند. ییلدیز مدام در حال گریه کردن است. مادرش او را به اتاق برده تا استراحت کند. ییلدیز از مادرش میخواهد که کسی ماجرای سقط شدن بچه را نفهمد. مادرش میگوید :«چنین چیزی رو چطور میتونیم دروغ بگیم؟» ییلدیز میگوید :«درست وقتی که قدرتمو به دست آوردم نمیتونم به کسی بگم بچمو از دست دادم. خودم بعداً به فکری براش میکنم.» او از مادرش میخواهد که حتی به زینب نیز واقعیت را نگوید.
علیهان با عصبانیت به خانه می رود. او از خدمتکار خود نزاکت خانم، میخواهد که خانه را ترک کند و به زور به او میگوید که امروز مرخصی. سپس وسط هال می آید و میگوید :«خدایا دارم دیوونه می شم. هم خواهرم هم مادرم.» او با نهایت خشم،شیشه های خانه را میشکند و داد می زند :«یواش یواش می‌کشمت.» نزاکت خانم که پشت پله ها پنهان شده است، با ترس به زینب زنگ می زند و میگوید:«فوری بیاین اینجا. آقا علیهان دیوونه شده و داره همه چیز رو میشکنه.»
زینب خودش را به خانه علیهان می رساند. علیهان با دست زخمی روی زمین نشسته و در سکوت به نقطه ای خیره شده و اشک می‌ریزد. زینب هر چه از او سوال میکند، علیهان جوابی نمی‌دهد . او حتی حاضر نیست بخاطر دستش به بیمارستان برود. او از زینب میخواهد به خانه برود، اما زینب به حرف او اهمیتی نمی‌دهد. علیهان با عصبانیت بلند شده و خودش از خانه می رود. زینب که گیج شده است، با هاکان تماس میگیرد و ماجرا را تعریف میکند و از او میخواهد که علیهان را پیدا کند. هاکان که میداند علیهان با هالیت جلسه داشت، با هالیت تماس میگیرد، هالیت میگوید :« امروز حال علیهان بد شد و نتوانست بمونه. فکر کنم فشارش افتاد.» هاکان بعد از قطع تماس با خودش می‌گوید «علیهان چی به سرت اومده که اینطوری شدی.»
در شرکت هالیت، کمال به اتاق او می رود و میگوید :«قصد دارم از لحاظ فنی تغییراتی توی هتل بدم». هالیت به او میگوید«« اینکه اینهمه پول به دست آوردی قابل تحسینه. اما برای چیزی که مال خودت نیست پولتو هدر نده. تو اگه اینجا هستی بخاطر اینه که من اجازه دادم.» کمال با کنایه میگوید :«درسته،بخاطر اجازه شما و اعتماد کردن به منه و اصلا بخاطر احتیاج داشتن شما به پول من نبوده. درضمن، الان مال من نیست. ولی از کجا معلوم شاید در آینده مال من باشه.» او با پوزخندی از اتاق خارج می شود. او در سالن زهرا را می بیند و احوالپرسی میکند، و به زهرا میگوید :«هر از گاهی پیش من هم بیا.» همان لحظه هالیت از اتاق خارج شده و زهرا را میبیند. بعد از رفتن کمال، هالیت به زهرا میگوید :«حتی حرف زدن با کمال هم برای تویی که زبون نمیفهمی ممنوعه.»
علیهان سر خاک پدرش رفته است. او میگوید :«بابا من امروز همه چیز رو فهمیدم. نزدیک ترین دوستت بهت خیانت کرده بود.کاش اینجا بودی و بهم میگفتی باید چیکار کنم و راهو بهم نشون می‌دادی. انتقامتو میگیرم قول میدم.» کمی بعد، هاکان پیش او می آید. علیهان تمام ماجرا را برای هاکان تعریف میکند، و میگوید که هالیت را نابود خواهد کرد. هاکان سعی در آرام کردن علیهان دارد و میگوید:«الان که دیگه همه چی آرومه و خوب پیش می‌ره، گذشته ها دیگه گذشته». علیهان با عصبانیت میگوید««اون آدم زندگی بابای منو نابود کرد و بعدشم رفت با خواهرم ازدواج کرد. من سالها منتظر این لحظه بودم. حالا عواقبش هرچی میخواد باشه.» هاکان متوجه می شود که بحث با او فایده ای ندارد. او با زینب تماس میگیرد و میگوید که علیهان را پیدا کرده و مسأله ای کاری را بخاطر حال بد علیهان بهانه میکند. زینب شیشه ساز به خانه علیهان آورده و شیشه ها را تعویض میکند. او همچنان از اتفاقات افتاده سردرگم است.
در خانه هالیت، اریم از مادر ییلدیز به خاطر حرفها و برخوردهایش ناراضی است. آنها چند بار با یکدیگر بحث میکنند. هالیت به مادر ییلدیز هشدار میدهد که در مورد مسایل خانوادگی آنها دخالتی نکند. ییلدیز از هالیت ناراحت می شود اما برای هالیت اولویت همیشه اریم است.
شب وقتی علیهان به خانه برمیگردد، از زینب میخواهد که پیش او باشد .آنها تا صبح در بغل یکدیگر هستند و زینب سعی میکند با حرفهایش علیهان را آرام کند. صبح وقتی علیهان بیدار می شود، زینب خواب است. او آرام رو به زینب میگوید:«بخاطر کارهایی که می‌خوام بکنم من رو ببخش».
در خانه اندر، قبل از رفتن جانر به سر کار، تولد اریم را یادآوری میکند. او از جانر برای گروه ارکستری که برای تولد سپرده بود سوال میکند. جانر که رزرو ارکستر را فراموش کرده بود، به روی خودش نمی آورد.
در شرکت علیهان، زینب پیش هاکان می رود و از او دوباره بابت علت حال بد علیهان سوال میپرسد، او میگوید:«هر دومون میدونیم که مسأله کار نیست.» هاکان میگوید:« علیهان هرچی بهت گفته همونه. من فقط می‌دونم در مورد کاره. اون هر از گاهی اینطوری میشه. بهش زیاد فشار نیار.»
هاکان به اتاق علیهان می رود. علیهان تصمیم گرفته است که هالیت را ورشکست کند. او تمامی شرکتهای زیرمجموعه را بررسی کرده و میخواهد تمامی سهام ها را بخرد. اما از طریقی اقدام میکند که اسمی از شرکت خودش نباشد. او به هاکان میگوید:« عواقب این کار هرچی که میخواد باشه برام مهم نیست.»
جانر با سردرگمی دنبال ارکستر می‌گردد. زینب به او دختر عمویش ایرم را پیشنهاد می‌دهد. جانر از اینکه زینب کار او را راه انداخته خوشحال می شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *