خلاصه داستان سریال ترکی شعله های آتش قسمت 86

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال شعله های آتش قسمت 86  را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال شعله های آتش قسمت 1

سریال شعله های آتش قسمت 86

شب شده و سرد است. با این حال جمره همراه گونش همچنان مقابل کلانتری نشسته اند که دختری کنارشان می نشیند و می گوید: «من کنارتم جمره. تنهات نمیذارم. » جمره لبخند می زند و کم کم تعداد بیشتری از زن ها و دخترها دور او حلقه می زنند تا نشان دهند که تنهایش نمی گذارند.
اسکندر و چیچک به سمت خانه برمی گردند که اسکندر متوجه می شود چیچک زیرچشمی به او خیره شده. لبخند میزند و می گوید: «میخوام دوباره اونجوری نگام کنی. » چیچک خجالت زده خودش را به آن راه می زند و این بار با نگاه سردی به او خیره می شود. لبخند اسکندر محو می شود و با ناراحتی از ماشین پیاده می شود. چچیک دنبالش می رود و کنارش می ایستد. بعد هم دستش را می گیرد و می گوید و مدت طولانی به اسکندر خیره می شود. اسکندر جلو می رود و او را می بوسد، چیچک هم او را می بوسد اما بعد پسش میزند و با عصبانیت می گوید: «دیگه هیچ وقت این کارو نکن! » و پشت به اسکندر می کند و به یاد بوسه او لبخند میزند!
اردم به اسکندر زنگ میزند و می گوید که امشب هولیا قرار است به دیدن چلبی برود. اسکندر سراغ هولیا می رود و به او می گوید که چرا نمی تواند بیخیال چلبی بشود اما هولیا می گوید که قصد کمک به او را ندارد. اسکندر با بغض می گوید: «مامان من تا حالا چند بار شکست خوردم و تو شده ازم حمایت کنی؟ اگه منو و چلبی تو دریا غرق شیم کدوممون رو نجات میدی؟ » هولیا کمی مکث می کنند و بعد می گوید: «هردوتون رو. » و بلند می شود و دور از چشم اسکندر از در پشتی از خانه خارج می شود. حتی وقتی چیچک به اسکندر خبر می رساند که هولیا از خانه رفته است، اسکندر بی تفاوت سر جایش می نشیند. کمی بعد او سوار ماشین کمیسر کورکوت می شود تا هولیا را تعقیب کنند…. او از آنها می خواهد تا قبل از گرفتنشان، پنج دقیقه به او فرصت بدهند تا با مادرش صحبت کند.
هوا سردتر شده و دخترها به جمره می گویند که بهتر است به خاطر گونش هم که شده به خانه برگردند اما جمره می گوید که نمی توانند به محله بروند. دخترها می گویند که او را تا موقع رسیدن به محله و خانه اش همراهی می کنند و جمره خوشحال می شود. حتی عده ای از زنان و دختران محله هفت قلعه هم مقابل خانه ی او می ایستند و نگهبانی می دهند تا خیالش راحت باشد.
هولیا به دیدن چلبی می رود. چلبی به او می گوید که اسکندر خیانت کرده و با عمر دست به یکی کرده. اسکندر سر می رسد و چلبی به سمتش اسلحه را نشانه می رود. اسکندر اسلحه را از دست او می گیرد. اما چلبی او را هل می دهد و دستش را روی گردنش فشار می دهد تا بمیرد! ناگهان هولیا اسلحه را روی سر چلبی می گذارد و می گوید: «ولش کن. وگرنه میکشمت. » چلبی با بغض می گوید: «برای نجات اون میخوای منو بکشی؟ » هولیا گریه می کند و می گوید: «تو همه شانست رو از دست دادی. » چلبی با دلی شکسته می گوید: «تو هم مثل بقیه ای! تو هم منو انداختی تو آشغال! » همان موقع پلیس ها سر می رسند و چلبی فورا اسلحه را برمیدارد و روی سر مادرش می گیرد و به عنوان گروگان کشان کشان با خود می برد و سوار ماشین می کند که ناگهان جای راننده عمر را می بیند! عمر ساعتی قبل با تهدید راننده راضی اش کرده بود تا او را سوار صندوق عقب ماشین کند و به موقعش هم ماشین را به او بسپارد! عمر هولیا را از ماشین پیاده می کند و با یک ضربه چلبی را بیهوش می کند.
اوزان در بیمارستان چشمانش را باز می کند و فکر می کند جمره کنارش است و می گوید: «یه خواب قشنگی دیدم… گفتی منو از داشتنت محروم نکن. هنوز به هم نرسیدیم. به قولم عمل کردم جمره. تو هم به قولت عمل میکنی؟ »
صبح چلبی چشمانش را داخل زباله دانی باز می کند. عمر او را آنجا اورده و اسلحه را به سمتش می گیرد و می گوید: «موقع مرگ به چیزی که استحقاقش رو داری برس! »

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال شعله های آتش قسمت 86 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال شعله های آتش قسمت 87 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته شیرین رو برای شما ادامه بدیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *