خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو قسمت 139

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال عشق از نو قسمت 139 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال عشق از نو قسمت 135

سریال عشق از نو قسمت 139

زینب و اورهان و فاتح، ارتان را به اتاق فاتح می اورند و در مورد یک نفر به اسم ارتان که آدم خیلی کثیفی است و یکی از دوستانشان را در حالی که حامله بوده تنها گذاشته و بعد هم سعی داشته از دختر پول بگیرد تا بیخیال اذیت کردن هایش بشود به او می گویند و بعد هم پشت سر هم به ارتان فحش می دهند. ارتان با شنیدن این حرف ها خیلی عادی می گوید: «من که خیلی ناراحت شدم داداش. باید این ارتان رو پیدا کنیم و حسابش رو برسیم. چه آدم بدی بوده. » اورهان و فاتح کوتاه نمی آیند و باز هم به ارتان و مقابل او با نفرت فحش می دهند. ارتان وانمود می کند که حالش به خاطر این قضیه گرفته شده و اتاق را ترک می کند. فاتح و اورهان به این نتیجه می رسند که ارتان هنوز چیزی به خاطر نیاورده. زینب می گوید: «نکنه واسمون فیلم بازی کرد؟ » فاتح می گوید: «نه من خوب زیرنظر داشتمش! » از طرفی ارتان به دستشویی می رود و با عصبانیت به صورتش آب می پاشد. بعد در حالی که خیره به چهره ی خودش در آیینه است می گوید: «به زودی انتقامت رو میگیرم ارتان! »
مقدس به فاتح زنگ می زند و از او و زینب می خواهد تا شام به خانه شان بروند و اورهان و سلین را هم خبر می کند. او با هیجان به گون آی غذاهای مورد علاقه ی فاتح و سلین و حتی زینب را می گوید تا اماده کند.
زینب حلوای جدیدشان را مقابل مشتری می گذارد تا نظرشان را بداند. مشتری با امتحان کردن حلوا چشمانش برق می زند و خیلی از طعم آن خوشش می آید. بعد هم در مورد این که چطور آن را به فروش می رسانند می پرسد که فاتح می گوید فکرهای تبلیغاتی خوبی در سرشان است. همان موقع شوکت با عصبانیت در را بار می کند و وارد جلسه می شود و می خواهد به ارتان حمله کند که زینب و اورهان به زور او را بیرون می فرستند. فاتح برای این که این آبروریزی را جمع کند، به طرف معامله می گوید: «این یه پیش نمایش از تبلیغمون بود! میخواستیم به صورت زنده نشون بدیم چطور قراره متعجبتون کنیم! » مشتری هم لبخند می زند و می گوید: «این همه سال با آدمای زیادی کار کردم. گروهی به خلاقیت شما ندیدم! »
اورهان از شوکت می خواهد که کاری به کار ارتان نداشته باشد چون مریم همه چیز را قرار است حل کند و او را بیرون می فرستد.
وقتی مریم و بیرول در مورد این که جهان راضی نمی شود تا دخترش را در جریان این که دیگر شرکت مال او نیست قرار بدهند حرف میزنند، یادگار حرف هایشان را می شنود و از آنها می خواهد که به او هم بگویند. مریم هم مجبور می شود توضیح بدهد که شرکت فاتح در اصل مال او است اما نمی خواهند فاتح یا زینب چیزی در این مورد بدانند.
زینب و فاتح حلواهایشان را مقابل مته و فادیک و سلین و شاه زی می گذارند تا طعم آن را بچشند. آنها هم بعد از خوردن حلوا خیلی از ان خوششان می آید. شاه زی با هیجان می پرسد: «خب تلیغات رو چجوری میخواین شروع کنین؟ اون کارو بسپرین به من. » فاتح با غرور می گوید: «میخوایم این کارو به یه آدم حرفه ای بسپاریم شاه زیمت جون! » و همراه زینب سراغ یکی از معروفت ترین های تبلیغات می روند. زینب با دیدن هزینه آن از فاتح می خواهد که دست نگه دارد چون با این تبلیغ پولی در جیبشان نمی ماند. اما فاتح می گوید که به محض دیده شدن تبلیغشان دو برابر پول توی جیبشان خواهد رفت و قرارداد را امضا می کند.
مریم سراغ شوکت می رود و از او می خواهد انقدر دخالت نکند چون خودش مسائل مربوط به ارتان را حل خواهد کرد! و مجبور می شود در مورد این که شرکت در اصل به اسم او است را به شوکت هم بگوید.
وقتی اورهان و سلین به خانه ی فهمی برای شام می روند، سلین به خیال این که کسی آن اطراف نیست در مورد مشکل شرکت فاتح به اورهان می گوید و اورهان هم می گوید: «کاری از دست ما برنمیاد که سلین. زن داییم حلش میکنه. » فهمی اینها را می شنود و از اورهان و سلین می خواهد تا همه چیز را به او بگویند. سلین هم شروع به تعریف همه چیز می کند که مقدس حرف هایشان را می شنود! فهمی مقدس را گوشه ای می برد و از او می خواهد این را اصلا به فاتح نگوید چون غرور پسرشان له می شود. مقدس هم با ناراحتی می گوید: «ولی شما با این کار دارین اونو نابود میکنین. » فهمی از او می خواهد فعلا جلوی زبانش را بگیرد!
بالاخره زینب و فاتح هم از راه می رسند. هربار که مقدس می خواهد با فاتح صحبت کند، یا سلین و اورهان یا فهمی مانع او می شوند. در آخر وقتی هنوز سرشب است، فهمی آنها را از خانه بیرون می کند که مبادا مقدس چیزی لو بدهد!!
حیدر برای این که خروپف آیفر را قطع کند روی دماغ او چسب می چسباند که آیفر از خواب بیدار می شود و ناراحت می شود. حیدر برای این که از دلش در بیاورد روی دماغ خودش هم چسب می چسباند. آیفر هم خنده اش می گیرد و آشتی می کند!

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال عشق از نو قسمت 139 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال عشق از نو قسمت 140 مراجعه فرمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *