خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 102

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 102 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 102

کرم آنیتا را به رستورانی برده. آنیتا یاد گذشته می کند و در مورد بولنت صحبت می کند و می گوید: «پیش بابام کار میکرد. هیچی نداشت. ولی وقتی یجا میرفت همه چشما رو اون بود. » و لبخندی میزند. اما بعد با عصبانیت می گوید: «کاش عاشقش نمیشدم. خدا لعنتش کنه. » کرم می گوید :«مامان بزرگ من نمیدونم تو دلت واسش تنگ شده یا ازش بدت میاد! » آنیتا آهی می کشد و از کرم می خواهد تا او را به خانه ی سالمندان ببرد چون دیگر نمی خواهد مزاحم حصیبه و فائق باشد. اما کرم می گوید: «کم مونده که بیارمت پیش خودم. »
عزیز به در خانه ی زهرا می رود و از او می خواهد تا کمی صحبت کنند. زهرا او را به داخل دعوت می کند و می گوید: «من خیلی تعجب کردم که هیشکی هیچی بهتون نگفته. محله خیلی عوض شده. دیگه مثل قبل نیست. همه دارن مخفی کاری میکنن. مثلا فریده خبر نداشت خونه ی پدربزرگش همین یه کوچه پایین تره… این خونه داستان غم انگیزی داره. » عزیز از او می خواهد که داستان را برایش تعریف کند. زهرا با ناراحتی می گوید: «وقتی فائق عاشق سهیلا شد، شاکر باهاش مخالف بود. اما خب پدرش بود بعد یه مدت از فائق خواست تا با سهیلا تو اون خونه زندگی کنن. یه مدت روزگار خوبی داشتن اما یکی دیگه هم بود که عاشق سهیلا بود… » از طرفی فریده فائق را پیش صالح می برد و از صالح می خواهد تا نوار پدربزرگش را برای فائق هم بگذارد. فائق با شنیدن آهنگ، با ناراحتی به فکر فرو رفته و غصه می خورد… زهرا ادامه می دهد: «اون مرد چند بار سهیلا رو تهدید کرده بود که میکشتش… یه شب هم همینطور شد… » زهرا بغض می کند و دیگر ادامه داستان را نمی گوید.
وقتی کرم آنیتا را به خانه ی حصیبه می رساند، حصیبه با عصبانیت همان دم در می گوید: «من پرستارم؟ تا این وقت شب باید منتظر بمونم که آنیتا خانم رو بیاری ؟ چرا نمیبریش پیش خودت؟ ماشالله وضعتون که خوبه! » کرم می گوید: «چیزی نمونده ببرمش! اما این عصبانیت تو فقط از این نیست! » حصیبه می گوید: «آره. فائق فهمید مغازه ی خیاطی رو به تحسین فروختم. » کرم با کنجکاوی می پرسد: «بابام مغازه رو خریده؟ » حصیبه به خودش می آید و آنیتا را هم داخل می برد و دیگر حرفی نمیزند.
وقتی فائق و فریده به سمت خانه برمی گردندف فائق از فریده می خواهد به فیرات زنگ بزند و از او بخواهد فردا برای صبحانه خوردن به خانه بیاید. فریده از این که پدرش فیرات را بخشیده خوشحال می شود و به فیرات زنگ می زند اما فیرات او را باور نمی کند که فائق خودش گوشی را می گیرد و از او می خواهد به خانه بیاید. فیرات هم قبول می کند.
سر میز صبحانه کرم از پدرش در مورد مغازه ی خیاطی می پرسد. تحسین می گوید: «اون مغازه برای من ارزش خاصی داره اما برای تو چرا انقدر مهمه؟ » کرم می گوید: «شاید چون مامانبزرگم تو خونه ی صاحب اون مغازه زندگی میکنه. » تحسین با مهربانی از کرم می خواهد که دست انیتا را هم بگیرد و به این خانه بیاورد تا دیگر غر زدن های حصیبه را هم نشنود. کرم لبخند میزند.
وقتی فیرات هم از راه می رسد، فائق رو به آنها می گوید: «در مورد خانواده مون چیزایی هست که بهتون نگفتم. همراه مغازه و خونه سلامتیمون رو هم از دست دادیم. میخواستیم لقمه حالا بخوریم حرام خوردیم… » و به حصیبه چشم می دوزد و بعد ادامه می دهد: «از زندگی زیر سقف این خونه خجالت میکشم. یه خونه داریم که از پدربزرگتون به ارث رسیده. تا امروز نمیخواستمش اما دیگه تصمیمم رو گرفتم. اسباب کشی میکنیم. » حصیبه با عصبانیت رو به او می گوید: «تو داری از من میخوای بیام تو خونه ای که با سهیلا زندگی کردی؟ این بود جواب زحمتام؟ میخوای با روح اون زن لعنتی زندگی کنم؟ » فائق در مقابل او سکوت می کند و بعد نظر فیرات و فریده را می پرسد. انها هم قبول می کنند که به خانه ی پدربزرگشان بروند.
آلتان و عزیز سراغ یکی از هم کلاسی های صالح می روند و از او در مورد صالح می پرسند. مرد می گوید: «پسر خیلی باهوشی بود. واقعا دستای با مهارتی داشت. همه ی استادا ازش تعریف میکردن… همیشه میگفت پیش یه ساعت ساز مکانیک شاگردی میکرده و مهارت دستاش به خاطر همینه. معمولا گوش شنوای خوبی بود و به درد و دل اطرافیانش گوش میداد. » آلتان می پرسد: «آقا صالح هیچ اخلاق و خوی بدی نداشت؟ » دکتر می گوید: «غرور زیادی داشت. این یه مشکل شایع در جامعه ماست. خودشو از بقیه بالاتر میدونست گاهی با پروفسور ها هم لجبازی میکرد… »
وقتی فریده وارد شرکت می شود و می بیند کسی نمانده، رو به نهیر می کند و می گوید: «به خاطر خودخواهی تو کارامون عقب مونده! » عزیز از راه می رسد و به فریده می گوید که از این موضوع خبر داشته و بهتر است کاری به کار نهیر نداشته باشد. بعد دست فریده را می گیرد و به اتاقش می برد. نهیر از دیدن این صحنه عصبانی می شود و کرم با او همراه می شود تا در ناهار امروز همراه کارمندان حضور داشته باشد.
عزیز در اتاقش در مورد شک و شبهه ای که دارد صحبت می کند. او می گوید: «دیگه احساس میکنم الان وارد یه بازی شدیم… »

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 102 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 103 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *