خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۱۱۴ + زیرنویس و دوبله

گلپری و کادیر و بچه ها هم پشت سر ماموران به کلانتری می روند تا از ماجرا سر در بیاورند. حسن به بازداشتگاه منتقل می شود و کمیسر به کادیر می گوید که فیلم اعتراف حسن به دستشان رسیده و ایوب هم از پسرش شکایت کرده است. همه نگران حسن هستند و گلپری وقتی می فهمد که فیلم اعتراف حسن موجود بوده رو به کادیر با عصبانیت می گوید: «تو مگه نگفتی فیلم از بین رفته؟ داری با آینده بچه قمار بازی می کنی؟ همش تقصیر توئه! » گلپری به دیدن حسن می رود و حسن سعی می کند خود را آرام نشان دهد، لبخند می زند و می گوید: «نگران نباش من یه غلطی کردم باید تاوانشو پس بدم. » گلپری بعد از دیدن حسن از پشت میله های بازداشتگاه با چشمانی پر از اشک با کادیر بگو مگو می کند و می گوید که قصد دارد جرم حسن را گردن بگیرد و از کادیر هم می خواهد که شاهدش شود. کادیر قبول نمی کند که این راه حل منطقی نیست.

یعقوب خان که بعد از زندانی شدن در کلبه هنوز کمی کسالت دارد ایوب را لعنت می کند و می گوید که انشالله در زندان بپوسد. فاطما با غصه به او می گوید: «اینجوری نگو. اون بچمونه. توی زندان تنها و بی کس رهاش نکن. » سردار حرف های آنها را می شنود و از این که ایوب در زندان است خوشحال می شود و به فیدان می گوید که به زودی با هم فرار خواهند کرد.

حسن در بازداشتگاه می ماند و کادیر، گلپری و بچه ها را به خانه می رساند و خودش هم بیرون می رود تا برای روز دادگاه حسن آماده شود.

آرتمیس که به خاطر فیلم اعتراف حسن به مادرش شک دارد با ناراحتی پیش او می رود تا با هم صحبت کنند. آرتمیس در اتاق گوشی مادرش را به زور از او می گیرد و فیلم را پیدا می کند و می گوید: «تو باعث شدی بره زندان! حسن همسن منه چطور دلت اومد؟ » شیما از این که باز هم نقشه اش رو شده و مثل همیشه مقصر شناخته شده آشفته می شود و با بغض و گریه به آرتمیس می گوید: «یه بار خودتو جای من گذاشتی ببینی چی میکشم؟ فقط باباتو دیدی. بهترینش اینجاست که بابات بس نبود و توام شدی وکیل گلپری! اون تورو نه ماه تو شکمش حمل کرد؟ اون بزرگت کرد؟ اون  به خاطرت از شغلش گذشت؟! » آرتمیس با دیدن گریه های مادرش ناراحت می شود و می گوید: «مامان من اینارو میگم چون به فکر توام. با این کارا داری هم به خودت و هم به من صدمه میزنی. » شیما ادامه می دهد: «من مستحق شنیدن این حرفا ازت نیستم. میتونی دوسم نداشته باشی اما باید بهم احترام بذاری. من فقط خواستم خانواده مو حفظ کنم. خوب یا بد به خاطرش جنگیدم. اگه حسن دستش اسلحه نمی گرفت و نمی رفت باباشو بکشه میفتاد زندان؟ این که مشکلات گلپری تمومی نداره مقصرش منم؟ »

آرتمیس درمانده شده و نمی داند باید چه کار کند. از طرفی نگران حسن است و از طرف دیگر دلش برای شیما می سوزد. او همه چیز را برای کادیر تعریف می کند و خودش هم به خانه گلپری می رود.

کادیر با عصبانیت سراغ شیما می رود و سر او فریاد می زند و می پرسد که چرا چنین کاری کرده است؟ شیما در حالی که گریه می کند با عصبانیت جواب می دهد: «مگه چیکار کردم؟ پسره اسلحه دستش گرفته بره باباشو بکشه، اشتباهی تورو زده و دختر ما هم دنبال همچین پسری میدوئه! چیکار باید میکردم؟! » آنها مدتی جر و بحث می کنند و کادیر می گوید: «میری تو دادگاه میگی که فیلمو خودت و از راه نادرست ضبط کردی تا من حسنو نجات بدم. فهمیدی؟ » شیما قبول نمی کند و می گوید: «این کارو نمی کنم. دیگه به خاطر تو عذاب نمیکشم. دیگه ازت انتظاری ندارم. این کارمم بذار به حساب این که منو ترک کردی و رفتی پیش گلپری. »

در ملاقات با ایوب، یعقوب خان فقط برای او قیافه گرفته و از زندانی شدنش ابراز خوشحالی می کند. فاطما هم قربان صدقه ایوب می رود. یعقوب خان می خواهد تنها با ایوب صحبت کند. در ابتدای گفت و گو ایوب با تمسخر و خنده به پدرش می گوید: «هوای کوهستان بهت ساخته ها. لپات مثل سیب قرمز شدن! » یعقوب خان حرص می خورد و می گوید: « کاش به جای اژدر تو مرده بودی! » ایوب می گوید: «ولی اونجوری نشده و متاسفانه نسل تورو من ادامه میدم! » یعقوب خان پوزخندی می زند و می گوید که فیدان حامله است و از اژدر بچه های برایش یادگاری مانده است. ایوب می خندد و می گوید: «از چیزی خبر نداری؟! فیدانو اون پسره سردار حامله کرده. البته سردار بچه عاقلیه. هم از تو پول میگیره و هم مجانی مواظب بچه شی. منم اگه ارباب خنگی مثل تو داشتم همین کارو میکردم. » یعقوب خان بیشتر حرص می خورد و با عصبانیت انجا را ترک می کند. ایوب هم از ته دل می خندد و با خود می گوید: «آخی… تف تو روحت… بابای دوست داشتنی من! »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *