خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۱۱۷ + زیرنویس و دوبله

کادیر به گلپری می گوید شیما قرار است اعتراف کند که فیلم حسن را ضبط کرده است و به این ترتیب می توانند حسن را آزاد کنند. گلپری که به شیما اعتماد ندارد می گوید: «من زندگی حسنو به تصمیمات شما بسپرم؟ » کادیر از او خواهش می کند و با اطمینان می گوید شیما برای این که دل آرتمیس را به دست آورد این کار را خواهد کرد.

آرتمیس به ملاقات حسن می رود و برای او دو خبر خوب دارد. یکی این که به احتمال زیاد دادگاه به نفعش پیش خواهد رفت و به عنوان خبر خوب دوم شعر زیبایی می خواند. حسن گریه اش می گیرد و حرف های عجیبی می زند و در آخر می گوید: «خیلی دوستت دارم. به اونایی که اون بیرونن هم بگو که خیلی دوستشون دارم. منو ببخش نتونستم اونی که تو می خوای بشم. » وقت ملاقات تمام می شود و آرتمیس منظور حسن را از این حرف ها نمی فهمد و نگران می شود. آرتمیس صحبتی را که با حسن داشته را با پدرش در میان می گذارد و کادیر با عجله به طرف زندان حرکت می کند و از مدیر زندان می خواهد که حسن را فورا به دفترش بیاورد. از طرفی حسن چاقو را در کمرش می گذارد و جنک را در دستشویی تنها گیر می آورد و دستش را روی گلوی او فشار می دهد. جنک می گوید: «داداش… می تونیم اینجارو با هم اداره کنیم. تو نوه ی آقا بزرگ هستی… ببخش. » حسن به او می گوید که راه نجاتی ندارد و لحظه ای که می خواهد چاقو را در شکم جنک فرو کند، نگهبان صدایش می زند. حسن جنک را رها می کند و هنگام رفتن به اتاق مدیریت چاقو را در سطل زباله می اندازد. جنک آن چاقو را برمی دارد و زیر لب حسن را تهدید می کند.

در اتاق مدیریت، کادیر از حسن می خواهد که خطایی نکند. اما حسن با نا امیدی حرف می زند و خیال می کند راه نجاتی ندارد. کادیر دستش را روی صورت او می گذارد و می گوید: «بهم اعتماد کن. قول میدم فردا تو دادگاه همه چی درست میشه. قسم میخورم نمیذارم پسرم تو زندان بپوسه. باورم کن. » حسن لبخندی می زند و می گوید که او را باور دارد و قول می دهد کار احمقانه ای نکند. آنها یکدیگر را در آغوش می گیرند.

روز دادگاه فرا می رسد و گلپری و شیما و آرتمیس هم در آنجا هستند. کادیر به عنوان وکیل حسن رو به قاضی می گوید: «مدرکی که علیه حسن به دادگاه ارائه شده از راه های نادرست و غیر قانونی به دست اومده. درخواست می کنم شیما اورن به عنوان شاهدی که مدرک رو ارائه داده به جایگاه تشریف بیاره. » شیما به جایگاه می رود و گلپری و آرتمیس کمی نگران می شوند اما بعد از توضیحات او قاضی حکم آزادی حسن را می دهد و همه نفس راحتی می کشند. نگهبان ها به همراه کادیر، حسن را به زندان می برند تا مراحل قانونی آزادی اش طی شود. کادیر به گلپری می گوید که تا دو ساعت دیگر حسن آزاد خواهد شد.

گلپری و بدریه و آرتمیس برای دیدن نمایش جان به آمفی تئاتر می روند و گلپری چشمش مدام به در است و امیدوار است که حسن و کادیر به موقع برسند و جان را ببینند. جان شعرش را در غیاب حسن و کادیر می خواند و از این موضوع ناراحت می شود.

کادیر در سالن زندان منتظر حسن ایستاده و حسن به سلولش رفته تا وسایلش را جمع کند. در همین هنگام جنک و دوستانش وارد اتاق حسن می شوند. حسن نمی خواهد خودش را درگیر کند اما جنک عکس آرتمیس و خانواده حسن را از روی تختش برمی دارد و می گوید اگر می تواند خودش آنها را پس بگیرد. حسن عصبی می شود و مشتی به جنک می زند و عکس ها را برمی دارد. دوستان جنک دستان حسن را می گیرند و جنک چاقو را به شکم حسن فرو می کند و بعد هم همراه دوستانش از آنجا فرار می کند. حسن درد می کشد و روی زمین می افتد. او با نگاه کردن به عکس عزیزانش نیرو می گیرد و خود را کشان کشان به سالن می رساند و فریاد می زند و کمک می خواهد. نگهبان ها حسن را بیهوش پیدا می کنند.

خبر چاقو خوردن حسن به گوش کادیر می رسد. سپس گلپری هم به کادیر زنگ می زند و سراغ حسن را می گیرد. کادیر می خواهد موضوع را مخفی کند اما گلپری که به نحوه ی صحبت کردن او شک کرده نگران می شود و خودش به طرف زندان حرکت می کند.

جان که بعد از نمایش به خاطر نبودن کادیر و حسن و گلپری غمگین است، بدریه و آرتمیس را قال می گذارد و تک و تنها به خیابان می رود و با خود می گوید: «حالا که شما نمیاین، من میام پیشتون. »

هنگامی که می خواهند حسن را سوار آمبولانس کنند گلپری از راه می رسد و با بهت و ناراحتی به پسرش که زخمی شده خیره می ماند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *