خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۱۱۸ + زیرنویس و دوبله

جان که در خیابان گم شده و جایی را نمی شناسد روی نیمکت پارکی می نشیند و غصه می خورد. پس بچه ی دستمال فروشی که اسمش حسن است و همسن و سال خود جان است پیش او می آید و می خوهد دستمال هایش را بفروشد. بدین ترتیب آنها هم صحبت می شوند و جان ماجرای گم شدنش را تعریف می کند. مردی به اسم عادل که از آشناهای دوست جدید جان است به آنها نزدیک می شود و بعد از فهمیدن ماجرا به جان قول می دهد که او را به خانه برساند.

آرتمیس و بدریه از گم شدن جان گریه شان گرفته و در خیابان ها این طرف و آن طرف می روند و تصمیم می گیرند قضیه را به گلپری نگویند. در همین حین کادر با بدریه تماس می گیرد تا بپرسد که جشن و نمایش بهاری چگونه گذشته است. بدریه به او می گوید که جان گم شده است. کادر و فاطما و یعقوب خان به شدت نگران می شوند و لوکیشن می خواهند تا برای کمک خود را پیش بدریه برسانند.

پشت در اتاق عمل، کادیر و گلپری نگران و غمگین نشسته اند. کادیر به حسن خون می دهد و از دکتر محمد می خواهد که او حسن را عمل کند. گلپری نمی داند چطور باید ماجرای چاقو خوردن حسن را به بدریه بگوید به همین دلیل از کادیر می خواهد که با آرتمیس تماس بگیرد. کادیر ماجرا را شمرده شمرده برای آرتمیس تعریف می کند و آرتمیس و بدریه گریه می کنند و بیشتر نگران می شوند. کادیر هم وقتی از دخترش می شنود که جان گم شده از او می خواهد به کلانتری برود. آرتمیس و بدریه به کلانتری می روند. یعقوب خان و کادر هم خود را به آنها می رسانند. پلیس عکس جان را می گیرد و یعقوب خان به تمام آدم ها و آشناهایش خبر می دهد تا هرچه زودتر نوه اش را پیدا شود.

در کلانتری یعقوب خان می شنود که حسن هم در اتاق عمل است. او و کادر با نگرانی همراه بچه ها به سمت بیمارستان حرکت می کنند.

عادل همراه حسن و جان به انباری که بچه های زیادی را در آنجا نگه داشته می برد و برای آنها کیک و شکلات می خرد ومهربان به نظر می رسد. بعد از مدتی جان به همراه دوستش حسن به خیابان ها فرستاده می شود تا دستمال بفروشد. او از این اتفاق ناراضی است و می خواهد خودش به تنهایی خانواده اش را پیدا کند. حسن به او می گوید: «نرو… اگه بری داداش عادل همه رو نابود می کنه. اول از همه منو میزنه چون تورو به من سپرده. » جان همراه او می ماند و دوباره به انبار برمی گردد. عادل پول فروش دستمال ها را از بچه ها می گیرد و ایسو را که مقداری پول قایم کرده بود کتک می زند. جان به عادل اعتراض می کند و می گوید که او آدم بدی است. عادل هم جان را تهدید به کتک خوردن می کند اما با پا در میانی حسن کوتاه می آید. جان به ایسو که در گوشه ای نشسته است و گریه می کند دلداری می دهد و لباس درختی که در نمایش پوشیده بود را به او هدیه می دهد.

گلپری آرزو می کند که خودش جای حسن باشد. دکتر محمد با چهره ای ناراحت از اتاق عمل بیرون می آید و می گوید: «وضعیت حسن جدیه. یعنی عمل از اونی که فکر می کنید بیشتر طول میکشه. » گلپری در آغوش کادیر گریه می کند و کمی بعد بدریه و آرتمیس از راه می رسند و او را در آغوش می گیرند. یعقوب خان و کادر هم به گلپری بلا به دور می گویند. گلپری تمام دردها و رنج هایش را به یاد می آورد و با عصبانیت رو به آنها می گوید: «شما خجالت نمی کشید؟؟ الان یادتون افتاد که حسن از خون و جونتونه؟ اون موقع که بهش بدی می کردید یادتون نبود؟ » گلپری به تندی با آنها حرف می زند و اجازه نمی دهد که در بیمارستان بمانند. کادر گریه می کند و به گلپری حق می دهد اما در بیمارستان می ماند. یعقوب خان هم برای پیگیری قضیه ی گم شدن جان همراه کادیر به کلانتری می رود.

شیما که کسی جواب تماس هایش را نمی دهد به کادر زنگ می زند. کادر با گریه می گوید که حسن کمی قبل از خروج از زندان چاقو خورده است. شیما ناراحت می شود و بعد از قطع تماسش به بغض پیش خود می گوید: «به خاطر من رفت زندان… همش تقصیر من شد. » او در حالی که با نگرانی اسم دخترش را به زبان می آورد به طرف بیمارستان حرکت می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *