خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۸۴ + زیرنویس و دوبله

حسن و آرتمیس با هم قرار می گذارند. آرتمیس که متوجه ناراحت و دمق بودن حسن شده، با خنده می گوید:« کک مکی همیشه واسه شنیدن درد و دلهاتون آمادست.» حسن دستهای او را می گیرد و می گوید:« تو همیشه اینجوری به من لبخند بزن، اگه قراره همیشه همینجوری نگاهم کنی پس اشکالی نداره که مشکلات هم سراغم بیان.» آنها هنگام خداحافظی یکدیگر را در آغوش می گیرند و آرتمیس با ذوق و شوق کیکی که خودش پخته را به حسن می دهد.
گلپری به خانه می رود و متوجه می شود که بدریه گریه کرده و بسیار ناراحت است. بدریه که خودش ماجرا را از جان شنیده، با بغض به مادرش توضیح می دهد که ایوب چند روز پیش جان را هم اذیت کرده و او را هل داده است. بدریه تصمیم می گیرد که در خانه ی گلپری بماند. گلپری پس از شنیدن این ماجرا با عصبانیت به خانه ی یعقوب خان می رود و در حالی که با مشت در را می کوبد اسم ایوب را فریاد می زند. ایوب به طرف گلپری می آید و همان ابتدا سیلی محکمی از او می خورد. گلپری که به شدت عصبانی است یقه ی ایوب را می گیرد و می گوید:« دیگه هیچ وقت به بچه هام دست نزن.» ایوب فریاد می زند:« من پدرشونم. هم محبت می کنم و هم کتک می زنم. به تو چه؟» گلپری می گوید:« تو هیچیشون نیستی. من هم مادرشونم و هم پدرشونم.» ایوب هم وسط این دعوا سوالهای خودش را دارد و از او می پرسد که روز تصادف در ماشین مرد غریبه چه می کرده است؟ گلپری می گوید:« کادیر غریبه نیست. تو غریبه ای. من همه چی رو فهمیدم. تو سالها منو تو یه قفس حبس کردی و خانوادگی رو سرم خراب شدین و زندگیمو نابود کردین. ولی دیگه اجازه ی این کارو نمی دم…تو آدم پست فطرت و بی شخصیتی هستی که سالها به زنش دروغ گفته.» ایوب می گوید:« بی شخصیتی، هان؟ عاشق شدن بی شخصیتیه؟ گلم من عاشقت شدم. بخاطرت صمیمی ترین رفیقم رو فروختم و اونو کشتم. الان بازم می کشمش و یه ثانیه هم فکر نمی کنم.» گلپری درحالی که با خشم به او خیره شده می گوید:« منم تو رو می کشم. یه ثانیه هم تردید نمی کنم. از بچه ها فاصله بگیر و بهشون نزدیک نشو.» گلپری از همانجا مستقیما به خانه ی کادیر می رود و جلوی در با عجله به او می گوید که پیشنهادش را قبول می کند و فردا با او عقد خواهد کرد. کادیر کمی جا می خورد و لبخند می زند. گلپری در خانه اش به کمک جان و بدریه کیک درست می کند و شب به خانه ی کادیر می رود و برایش کمی کیک می برد و در خانه ی او چای درست می کند. کادیر نگاهش را از روی گلپری برنمی دارد و می گوید که این لحظه ها برایش باور نکردنی است. آنها روی کاناپه یکدیگر را در آغوش می گیرند و درباره ی خانواده ی پر جمعیتی که به زودی تشکیل خواهند داد صحبت می کنند.
گلپری شب را بیدار می ماند و برای خودش لباس عروسی می دوزد و صبح روز بعد به جان خبر می دهد که او را هم به مراسم عقدش خواهد برد.
از طرفی شیما هم با کمک مسعود زمان عقد را می فهمد. آرتمیس تلفنی با حسن صحبت می کند و لابه لای حرفهایش می گوید:« من یه سوال مسخره هم دارم. مامانم یه چیزایی ازم پرسید که مغزمو به هم ریخت. مامان تو و بابای من که امکان نداره ازدواج کنن، نه؟» حسن می خندد و می گوید:« امکان نداره. مامان من ازدواج نمی کنه. همچین زنی نیست. مامان تو شیما خانم هم نترسه.»
ایوب از سیفو می شنود که سعید ماهیگیر می خواهد اوزکان را برای دستکاری ماشین یک نفر ملاقات کند. ایوب که هدف سعید را فهمیده است مدام سیفو را بخاطر این حماقتش سرزنش می کند و در نهایت تصمیم می گیرد که خودش به جای اوزکان سر قرار حاضر شود و با سعید صحبت کند تا او دیگر پیگیر ماجرا نباشد. سیفو آدرس محل قرار را به سعید می دهد تا به بهانه ی ملاقات با اوزکان، او را با ایوب روبه رو کند. سعید هم آدرس را به حسن می دهد تا با هم سر قرار بروند.
گوکهان بخاطر اینکه بدریه را هنگام سوار شدن در ماشین ارکان دیده از او دلخور است و گله می کند. بدریه کمی عصبی می شود و با بغض درباره ی سختی هایی که کشیده و چیزهایی که از دست داده صحبت می کند و بعد می گوید:« من فقط می خواستم با دوستام یه زمان نرمال بگذرونم. همش همین.» او مدتی هم درباره ی پدر و مادرش و بد رفتاری های ایوب، با گوکهان حرف می زند. گوکهان با صبوری به حرفهای او گوش می دهد و او را در آغوش می گیرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *