خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۹۱ + زیرنویس و دوبله

شیما به کادیر می گوید که دیگر دست از دشمنی کردن برداشته و فقط به فکر آرتمیس است و می خواهد همیشه او خوشحال باشد. کادیر از حرفهای شیما متاثر می شود و به نظر می آید که حسن نیت او را باور دارد.
حسن با نا امیدی در مورد شکاف بین خودش و آرتمیس با او صحبت می کند و می گوید:« من پسر یه قاتلم. مثل تو نیستم. مثل دوستات نیستم. مثل اونا مدرسه نمی رم. دره ی بینمون رو ببین…» آرتمیس بغض می کند و دست حسن را می گیرد و می گوید:« دره ی بینمون فقط چند تا شکستگیه. من درون تو یه قلب بزرگ و راستگو و جسور می بینم. تو رو همونجوری که هستی دوست دارم… اما نمی شه واقعیت ها رو هم نادیده گرفت. اصلا به این فکر کردی که برای آینده چه هدفی داری و می خوای چجور حسنی باشی؟» حسن جوابی برای این سوال ندارد. او با صورت کبود به خانه می رود و گلپری کمی عصبی می شود و پسرش را بخاطر دردسرهایی که درست می کند و پنهان کاری هایش سرزنش می کند و در حالی که صورت حسن را پانسمان می کند با جدیت می گوید که او دیگر باید به مدرسه برود.
گلپری به کادیر می گوید:« من باید به زندگی حسن یه نظمی بدم. فعلا نباید ازدواجمون رو علنی کنیم.» کادیر ناراحت می شود و شیما گفت و گوی آنها را می شنود.
شیما که متوجه رابطه ی حسن و آرتمیس شده با ناراحتی و عصبانیت به مسعود می گوید که اصلا دلش نمی خواهد حسن به دخترش نزدیک شود. اما مسعود از او می خواهد که مخالفت نکند و حساب شده رفتار کند تا کادیر و آرتمیس را از دست ندهد. شیما هم راضی می شود. وقتی شیما در خانه صبحانه درست می کند، آرتمیس با لبخند به او و کادیر نگاه می کند و با حسرت بزرگی که در صدایش پیداست می گوید:« چقدر قشنگه که صبح بیدار بشی و پدر و مادرت زیر یه سقف کنارت باشن.» کادیر ناراحت می شود و شیما زود بحث را عوض می کند. سر میز صبحانه آرتمیس با وجود ترسش از عصبانی شدن شیما، به او می گوید که دوست دختر حسن شده است. شیما برخلاف انتظار رفتار می کند و خود را متعجب و کمی ناراحت نشان می دهد اما می گوید:« از طرفی خوب شد. چون تو نسبت به حسن ضعف داشتی حداقل احساساتت بی جواب نموند. منم نمی تونم انکار کنم که حسن تو رو از تو آتیش نجات داد. شاید باید اونو بهتر بشناسم.» آرتمیس خوشحال می شود و کادیر و شیما حسن را برای صبحانه به خانه دعوت می کنند.
در خانه ی گلپری جان همچنان از اینکه کادیر هنوز پدرش نشده ناراحت است و به همه و مخصوصا گلپری بی اعتنایی می کند. بدریه هم جلوی آپارتمان با بیگوم روبه رو می شود و این بار با جدیت بیشتری به او می گوید که دوست ندارد به قرار آن شب برود و با ارکان دوست نخواهد شد. بیگوم می گوید:« اگه امشب نیای دیگه منو فراموش کن.»
گلپری که بعد از بسته شدن رستوران آجدا بی کارو بی پول شده است قصد دارد شغل جدیدی پیدا کند و نمی خواهد از کادیر پول بگیرد.
حسن با اضطراب سر میز کنار آرتمیس می نشیند و شیما با مهربانی با او رفتار می کند و می گوید که می خواهد بخاطر دخترش مشکلات بینشان را فراموش کند. کمی بعد حسن می گوید که تصمیم گرفته باز هم به مدرسه برود. همه خوشحال می شوند و به او آفرین می گویند. در این میان آرتمیس وقتی که می خواهد پرونده ای را از کشوی میز پدرش بردارد، کارت دعوت هتلی را که گلپری و کادیر در آن عقد کرده بودند را می بیند و به شک می افتد و ناراحت می شود. حسن برای اینکه کمک خرج مادرش باشد قصد دارد کار هم بکند. شیما به او می گوید:« کادیر کمکت می کنه. ما هم دانشگاه رو همینجوری خوندیم. هم کار کردیم و هم درس خوندیم.» آرتمیس با لبخند از مادرش تشکر می کند. بعد از رفتن حسن، شیما چند خاطره از دوران دانشجویی تعریف می کند و کادیر و آرتمیس را می خنداند.
حسن وقتی به خانه برمی گردد به مادرش می گوید:« این شیما هم زن مهربونی بوده…منم هی می گفتم بده و فلان. اصلا اونجوری نبوده.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *