خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 405

در این مطلب خلاصه قسمت 405 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 405

عایشه با غصه در بالکن خانه نشسته است. اکین هم کنار او می نشیند و با ناراحتی درباره ی کاراجا می پرسد:« هنوزم می یاد به خوابت؟» عایشه می گوید:« نه. ولی من همش می خوابم تا شاید دوباره بیاد و حرفاشو اونجا بهم بزنه.» اکین می گوید که این راه درستی نیست و عایشه ادامه می دهد:« چرا نخوابم؟ مگه من به درد کی می خورم؟ من حتی نتونستم مراقب دختر خودم باشم.» در همین موقع سعادت به انها می گوید که شام اماده است. عایشه می گوید که میل ندارد و می خواهد باز هم بخوابد. زنها میز شام را می چینند و خانواده ی کوچوالی به همراه مدد و متین و مکه و علیچو که مهمان انها هستند سر میز می نشینند اما قبل از اینکه غذا بخورند زنگ خانه به صدا درمیآید. سلطان وارد خانه می شود و همه از دیدن او خوشحال می شوند و از امدنش استقبال می کنند. افسون هم با وجود اینکه همچنان دل خوشی از سلطان ندارد، حضور او را قبول می کند.
بعد از شام، سلطان در بالکن کنار جومالی می نشیند و به او می گوید:« سر میز اصلا تو چشام نگاه نکردی. می دونم دلخوری اما من اشتباهی نکردم و بخاطرش معذرت خواهی نمی کنم. تو ممکنه کار منو اشتباه بدونی اما من کاری که اون موقع باید انجام می دادمو انجام دادم. عمو جومالی فهمیده بود که تو به پر و پاش می پیچی و خواست از دور خارجت کنه، تو افتاده بودی زندان و بچه ت تازه به دنیا اومده بود. عمو گفت به شرطی می ذاره بیای بیرون که جز میوه فروختن کار دیگه ای نکنی، وگرنه تاوانشو پس می دی. منم نمی تونستم یه پسر دیگه م رو هم از دست بدم و شرطشو قبول کردم. لازم بود و اون کارو کردم.» جومالی دست او را می بوسد و مادرش را در اغوش می گیرد. همان شب، وارتولو سینی مشروب را برای خودش و یاماچ و جومالی اماده می کند و انها با صمیمیت در کنار هم می نشینند و می نوشند.
گودال و خانواده ی کوچوالی روزهای خوبی را سپری می کنند. شرکتها و کارخانه ها راه می افتند و جوانان گودال مشغول کار می شوند. حقوق همه به موقع پرداخت می شود و محله در صلح و ارامش به سر می برد. در خانه ی یاماچ هم اوضاع همه بهتر می شود. عایشه با دیدن گل سر کاراجا روی موهای ماسال خوشحال می شود و او را در اغوش می گیرد. برای ماسال و اسیه تولد می گیرند و لحظه های شیرینی شکل می گیرد. زمینی که وارتولو قصد داشت انجا را به باغ تبدیل کند، به کمک اهالی محله خیلی زود پر از نهالهای کوچک می شود و برادرهای کوچوالی صبح ها در میدان تره بار میوه می فروشند و در کنار هم از این کار لذت می برند. همه چیز به خوبی پیش می رود و فعلا خبری از عمو جومالی و انتقام او نیست.
یاماچ حلقه ای برای افسون خریده و در بام گودال با او قرار می گذارد. انها کمی درمورد محله صحبت می کنند و افسون از اینکه بقیه ی اهالی محله به او عادت کرده اند هیجان زده است و حتی می گوید زندگی در انحا را دوست دارد. ناگهان یاماچ زانو می زند و حلقه را پیش روی افسون می گیرد و با اینکه می داند افسون از این کارها خوشش نمی اید، می گوید:« تا نفس اخرم ارامشو در تو می بینم، با من ازدواج می کنی؟» افسون حالش به هم می خورد و جواب نه می دهد. یاماچ اعتراض می کند و می گوید:« از هیچی خوشت نمی یاد وگرنه سورپرایزهای رمانتیک من خیلی خوبه.» انها کمی جر و بحث می کنند و یاماچ می گوید:« یه بچه داریم ما. اگه اجازه بدی می خوام خانواده تشکیل بدم.» افسون کمی فکر می کند و بعد می گوید:« باشه قبوله. البته اگه از اول مثل ادم گفته بودی قبول می کردم.» اما او شرطهایی دارد و می گوید که حوصله ی عروسی ندارد و فقط یک مهمانی مختصر خانوادگی می خواهد. انها به توافق می رسند و یکدیگر را می بوسند.
مراسم عروسی یاماچ و افسون در باغ کوچکی با حضور خانواده و دوستان نزدیک برگزار می شود. همه چیز به خوبی پیش می رود و خبر باردار بودن یاسمین، اکین را شوکه و خوشحال می کند. او این خبر را وسط مهمانی با ذوق و شادی زیاد به خانواده اش می دهد و همه تبریک می گویند. یاماچ و جومالی و وارتولو و اکین رقص مخصوص خانوادگی را هم انجام می دهند و به همه ی مهمانها خوش می گذرد. از طرفی شهرام که فرصت را مناسب دیده همان شب به همراه موتورسوارهایش به گودال حمله می کند و تعداد زیادی از اهالی محله را جلوی قهوه خانه اسیر می کند. او چماق به دست بین انها قدم می زند و مردم محله را می ترساند. عمو جومالی هم از نبود خانواده ی کوچوالی استفاده می کند و وارد خانه ی ادریس می شود و پشت میز او می نشیند. وقتی که کوچوالی ها بعد از مراسم عروسی، سوار ماشینهایشان از جلوی دروازه ی خانه ی ادریس عبور می کنند، تیر باران می شوند اما همه به موقع و هوشیارانه سرهایشان را پایین می برند و هیچ کس اسیبی نمی بیند. انها بعد از دور شدن از خطر از ماشینها پیاده می شوند و به دستور یاماچ، زنها به خانه ی قدیمی داملا می روند. مردان کوچوالی به همراه مدد و متین و مکه اسلحه به دست به سمت محله می دوند، در بین راه اجویت را می بینند که هراسان به سمتشان می دود و از انها می خواهد که جلو نیایند. در همین موقع اجویت در مقابل چشمان انها از پشت سر تیر می خورد و روی زمین می افتد. شهرام اسلحه به دست، مقابل چشمان بهت زده ی کوچوالی ها ظاهر می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 405 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 406 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *