خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 410

در این مطلب خلاصه قسمت 410 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 410

وارتولو و جوانهای محله برای اینکه بتوانند علیچو را از مخفیگاهش فراری بدهند و او را به بیمارستان برسانند نقشه ای می کشند. انها علیچو را نیمه شب سوار ماشین حمل زباله می کنند و دور از چشم موتورسوارهای شهرام او را به بیمارستان می برند. یاماچ و مردان خانواده هم برای ملاقات علیچو به بیمارستان می روند. مرتضی که مدتی است دلشوره ی عایشه را دارد وارد خانه ی ادریس می شود و نگهبانها را یکی پس از دیگری می کشد و در نهایت در اتاق خواب خانه با جسد عایشه رو به رو می شود. مرتضی ناباورانه عایشه را در اغوش می گیرد و گریه می کند.
شهرام به بیمارستانی که عمو در ان بستری شده می رود و کنار او می نشیند و می پرسد:« تو مشکلت با این گودال چیه؟ گفتی بیام و تخریبش کنم اما نفهمیدم مشکلت چیه.» عمو جومالی می گوید:« برادر تنیم بخاطر گودال به من شلیک کرد. به این بهانه که نمی خواد به گودال اسیب برسه اما من می دونم. چون نتونسته بود منو ببخشه. از من کینه به دل گرفته بود.» او که با یاداوری ادریس بغضش گرفته با عصبانیت و ناراحتی ادامه می دهد:« مادر و خواهرامونو یه جایی قایم کردیم تا بریم کمی پول دربیاریم و برگردیم پیششون. من طمع کردم و برای پول بیشتر طولش دادم، مگه خود ادریس نقطه ضعف نداشت؟ اونم به هیچ زنی نه نگفت. منم نقطه ضعفم حرص و طمعم بود. مگه من نمی خواستم یه روز زودتر برگردم به اونجا؟ مگه من باعث شدم خواهرام و مادرم گم بشن؟ مگه فقط اون از دست دادشون؟ منم از دست دادمشون منم سالها دنبالشون گشتم. اه.. مادرم کاراجا و اکشینم… من کاراجایی که اسمشو از رو اسم خواهرم گذاشته بودن و مثل نوه ی خودم بود خفه کردم…» عمو کم کم حالش بدتر می شود و درحالی که از یاداوری خاطراتش عذاب می کشد می گوید:« من ادم نیستم. لحظه ای که خانوادمو از دست دادم انسانیتمم از دست دادم. فقط ادریس برام مونده بود. اونم بخاطر اون ادمهای حرومزاده ی بی خانمان منو له کرد و اونا رو خانواده ی خودش دونست.» چند ثانیه بعد عمو با خشم فریاد می زند:« اسم من جومالی کوچوالیه من انتقاممو می گیرم. حتی از برادرم هم انتقاممو می گیرم.» عمو جومالی دچار حمله ی عصبی می شود و شهرام دکترها را صدا می زند.
وقتی کوچوالی ها در بیمارستان اند، مرتضی به وارتولو زنگ می زند و درباره ی ارزوهایش و رویا بافی هایش حرف می زند و می گوید:« می خواستم یه دختر از عایشه داشته باشم. اسمشو بذارم جیلان ولی نمی شد از سنمون گذشته بود. گفتم حداقل عایشه کنارم می مونه اما اونم نموند.» وارتولو که تقریبا متوجه منظور او شده من و من کنان از او می پرسد که کجاست و چه می کند و مرتضی جواب می دهد:« من روم نمی شه به پسرش بگم. اینجاست رو پشت بوم، کنارمه. حلالم کن وارتولو وظیفه ی این کارو هم گردنت انداختم.» جومالی و یاماچ و اکین از حالت چهره ی وارتولو و سکوت او متوجه خبر می شوند و اهی از ته دل می کشند. اکین به ارامی از جا بلند می شود و با چشمان پر از اشک قدم زنان از بقیه دور می شود. در حیاط بیمارستان وارتولو کنار یاماچ که مثل همیشه خودش را سرزنش می کند می نشیند و می گوید:« همه همینجورین. مرتضی هم خودشو مقصر می دونه. ادما وقتی خودشونو مقصر می دونن و احساس تنهایی می کنن دنبال انتقام و فدا کردن خودشون می رن تا بقیه رو زنده نگه دارن اما دیگه نمی تونیم این کارو کنیم. خیلیارو از دست دادیم. دیگه برای زنده نگه داشتن بقیه باید خودمونم زنده بمونیم.» اکین لابه لای درددلهایش به عموهایش می گوید که تنها خواسته اش این است که مادرش یک قبر داشته باشد.
مرتضی روی پشت بام، درحال نوازش کردن عایشه اواز تلخی می خواند و بعد به سرخودش شلیک می کند.
روز بعد عمو جومالی عصبانی از بیمارستان مرخص می شود و بیشتر از همیشه برای گرفتن انتقام مصمم است. او به محض ورود به گودال وارد قهوه خانه می شود و انجا را به هم می ریزد، بعد اسلحه به دست وارد نزدیک ترین کوچه به قهوه خانه می شود و به اولین افرادی که می بیند شلیک می کند و دو مرد جوان را می کشد و فریاد می زند:« روزهای افتابی می خواستین. اینم از روزهای افتابیتون. فردا صبح همه باید گودالو ترک کنن وگرنه همین بلارو سرشون می یارم.»
جومالی مخفیانه وارد محله می شود و درحالی که برای رفتن به بام گودال تلاش می کند و با افراد عمو جومالی و شهرام درگیر می شود پیش خود می گوید:« تو دنیا فقط دو رنگ وجود داره. سیاه و سفید. بیشترش ادمو گیج می کنه. نباید سعی کنی دشمنتو درک کنی. باید نابودش کنی. برای محافظت از عزیزانت دیگه به خودت فکر نمی کنی. همینقدر ساده و اسون و واضح. فکر بیشتر باعث می شه وقتت تلف شه. برای انجام دادن کاری که باید بکنی نباید وقت تلف کنی.» در پشت بام جومالی به جنازه ی عایشه ومرتضی با ناراحتی نگاه می کند و انها را به بیمارستان پیش اکین می برد. زمانی که اکین درحال نگاه کردن به صورت مادرش است، یاماچ به برادرهایش می گوید:« می ریم دخلشونو بیاریم. اما به نوبت. اول شهرام.»

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 410 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 411 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *