خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۱۹ + زیرنویس و دوبله

وقتی کیراز از ماشین پیاده می شود، از لباس تنگ و کوتاه زنانه و آرایش تندش، فیلیز عصبی و متعجب می شود. او کیراز را به داخل خانه برده و اصرار دارد که تا آرایشش را پاک نکرده، نمی‌تواند بیرون بیاید. کیراز لج میکند و به ماشین برگشته و پیاده نمی شود. فیلیز با عصبانیت، از فکری که باعث شده بچه ها اینگونه بار بیایند شاکی می‌شود. فکری با بی اهمیتی به این موضوع، ملک را دخیل می داند. فیلیز میگوید:« ملک مریض است و متوجه نیست» کیراز که حرفهای آنها را می شنود، میگوید :« آبجی ملک متوجه همه چیز هست. اون دکتر هست. بهتر از اون نمی‌فهمی که، تو حتی دبیرستانت رو هم تموم نکردی». فیلیز به شدت شوکه شده و به او بر میخورد. تمام طول مراسم جشن او دمق شده و گوشه ای ایستاده است.
بعد از اتمام مراسم، عصمو پیش فیلیز آمده و میگوید «من می‌خوام پیش تو بمونم». فیلیز خوشحال شده و او را به خانه می برد، حمام کرده و با یکدیگر حسابی بازی میکنند. همزمان، باریش نیز در خانه اش با پسرش مشغول است.
صبح، زینب به سمت مرکز بارداری می رود و قصد دارد با دکتر در مورد فروش بچه اش صحبت کند. دکتر سعی در متقاعد کردن او برای اشتباه بودن این کار دارد، و میگوید که او میتواند بچه را به خانواده مطمئنی بسپرد، اما برای فروش نه. زینب عصبی شده و می رود.
فیلیز که از شب گذشته به خاطر برخورد کیراز ناراحت است. به مدرسه او می رود تا با او صحبت کند. فیلیز با مهربانی با کیراز صحبت میکند و میگوید:« من اگر تا دبیرستان درس خواندم، به این خاطر بود که از شما مراقبت میکردم.» کیراز با پررویی میگوید «به من چه، میخواستی مراقبت نکنی. تقصیر من نیست. تو زندگی نکبت باری داری و من نمی‌خوام مثل تو باشم. می‌خوام مثل آبجی ملک زندگی کنم.» فیلیز عصبانی می شود و از مدرسه می رود. سلیم با او تماس میگیرد تا بابت آتلیه، اوراقی را امضا کند. فیلیز که اعصاب ندارد، به دفتر او می رود و وقتی برای سلیم علت ناراحتی اش را توضیح میدهد. سلیم به او میگوید :«تو به خاطر حرف یک بچه خودت را باختی». فیلیز عصبانی تر می شود و به سلیم میگوید :«چرا در کار من دخالت میکنی و اصلا چه انتظاری از من داری؟». او فکر میکند سلیم قصد سواستفاده از او را دارد. برای همین از دفتر خارج می شود.
باریش در محل کار خود مشغول معاینه بیماران است، ولی به خاطر سر و صدای زیاد ساختمان کناری که در حال تعمیرات هستند، نمی‌تواند کار کند. او عصبانی شده و به منشی خود میگوید که به این قضیه رسیدگی کند. آنها متوجه می شوند که مغازه بغلی در حال ساخت یک آتلیه است.
فیلیز وقتی به خانه برمیگردد، در مورد بحث کردنش با سلیم به چیچک و تولای توضیح میدهد. آنها می‌گویند که حرف و کار او اشتباه بوده، و اصرار میکنند که باید از سلیم معذرت خواهی کند. فیلیز آرام شده است و قبول میکند.
در بوفه دانشگاه، دنیز که بخاطر مهمانی شب گذشته نتوانسته درس بخواند و سر امتحان برگه خالی تحویل داده، پیش رحمت می رود و از او میخواهد شب به دانشگاه بیاید، تا با هم به اتاق استاد بروند و او برگه اش را عوض کند. رحمت قبول نمیکند، اما دنیز با فیلمی که از او دارد تهدیدش میکند.
شب، رحمت که ابتدا قصد نداشت برود، به ناچار حاضر شده و به بهانه ای از خانه می رود. دنیز دم در دانشگاه منتظر اوست. رحمت با ترس در را باز کرده و به اتاق استاد می روند. بعد از اینکه کار دنیز تمام می شود آنها بیرون می آیند، اما رفت و آمد آنها در دوربین دانشگاه ثبت می شود. رحمت از دنیز میخواهد حالا که به حرفش گوش کرده، فیلم را پاک کند.اما دنیز به او میگوید :«حالا حالا ها با تو کار دارم.»
صبح، فیلیز به دفتر سلیم رفته و از او بابت رفتارش عذرخواهی می‌کند. سلیم به او میگوید که هیچ قصد بدی نداشته و اگر به او و کارهایش توجه و رسیدگی میکند، بخاطر این است که او دختر قوی و با اراده ای است.
باریش دوباره از شدت صدای ساختمان بغلی شاکی شده و به آنجا می رود تا جلوی آنها را بگیرد. از ساختمان به عنوان مسئول آتلیه با فیلیز تماس می‌گیرند و میگویند مردی از ساختمان کناری آمده و بخاطر سر و صدا مانع کار آنها شده است. فیلیز و سلیم هر دو به سمت آتلیه می روند تا ببینند ماجرا چیست. وقتی فیلیز وارد ساختمان می شود، باریش را مقابل خودش می بیند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *