خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۳۲ + زیرنویس و دوبله

فیلیز عصبانی می شود و میگوید :«تو داری چیکار می‌کنی. زنت اینجاست. اینجا منو میبوسی و میری اونور زنت رو‌ بغل می‌کنی. من الان از اینجا میرم. اگه دنبالم بیای چنان بلایی سرت میارم که زن باکلاست ندونه چیکار کنه. » او سریع ساختمان را ترک میکند. باریش به دنبال او می رود. فیلیز سوار تاکسی می شود. باریش نیز سریع سوار ماشین خودش می شود تا او را دنبال کند. سلیم که دنبال فیلیز میگردد، با گوشی او تماس میگیرد. فیلیز گوشی اش را در خانه جا گذاشته است. چیچک گوشی را جواب داده و میفهمد که فیلیز پیش سلیم نیست. سلیم وقتی باریش را دم در، در حال رفتن با عجله می بیند، متوجه ماجرا می شود . او با ناراحتی به رفتن باریش نگاه میکند. نهال نیز هرچه با باریش تماس میگیرد او جوابش را نمی‌دهد.
زینب در بین حرفهایش به حکمت میگوید که محل کارش باریش پیش آتلیه فیلیز است. حکمت که این ماجرا را نمی‌دانست، عصبانی شده و با عصبانیت قضیه را برای رحمت تعریف میکند. رحمت نیز از قضیه بی خبر بوده است.
باریش از جایی به بعد ماشین را کنار زده و دست از تعقیب فیلیز برمیدارد. او دم کافه توفان که از قبل با او تماس گرفته بود و با باریش کار داشت می رود. توفان در مورد وضعیت غیر عادی و اخلاقهای عجیب تولای اظهار نگرانی می کند. باریش میگوید که جای نگرانی نیست و به مرور زمان حل می شود. توفان در مورد کاری که باریش با فیلیز کرد او را ملامت میکند. باریش توضیح میدهد که بخاطر پسرش مجبور شد تن به ازدواج دهد. او خودش تازه فهمیده که پسر دارد. او میگوید :«من یه قولی دادم و دارم زیر بار این قول له میشم.» توفان اصرار دارد که او حقیقت را بگوید اما باریش سکوت میکند. جمیل سر زده به کافه می آید. باریش به پیشنهاد توفان برای دردسر درست نکردن جمیل، پنهان می شود. وقتی جمیل داخل آمده ، روی میز دو پیک مشروب میبیند. او به توفان شک میکند.توفان میگوید که با تولای دعوا کرده و تولای تو را از خانه بیرون کرده است. جمیل فکر میکند که توفان دختری را آورده و حالا در کافه پنهان کرده است و در حال خیانت به تولای است.
فیلیز وقتی به خانه می رود، حکمت و رحمت را عصبانی می بیند که ماجرای همسایگی باریش با او در محل کار را فهمیده اند. آنها می‌خواهند باریش را گوشمالی دهند. فیلیز آنها را راضی میکند تا در مقابل واکنش بد نشان ندادن، فردا آنها را با خودش به محل کار ببرد.
زینب با فیکو و کیراز صحبت میکند و با آنها نقشه میکشد که فردا با یکدیگر فکری را به خانه ملک ببرند تا شاید او آنجا را به یاد بیاورد.
باریش شب را به خانه نرفته و نهال منتظر اوست. باریش به خانه می آید و نهال میبیند که او مست است. باریش با عصبانیت میگوید:« تموم شد. جدا میشیم. دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم.» نهال عصبانی شده و میگوید :«من مادر پسر تو هستم. گفتم اگه نمیتونی نیا. خودت اومدی». باریش میگوید :«تو منو تحت فشار گذاشتی و مجبورم کردی» نهال میگوید :«تو اومدی دم خونه من و خواستی فیلیز رو نجات بدم.» باریش میگوید :«میرم همه حقیقت رو به فیلیز میگم. میگم که دوستش دارم و بدون اون نمیتونم». نهال دادو بیداد میکند و میگوید :«تو نمیتونی این کارو بکنی.من نمیتونم بچمو قربانی ماجرای عشقی تو بکنم. پسر من داره میمیره.پسرم بیماره.» آنها دادو بیداد میکنند و ساواش از صدای آنها بیدار شده و پایین می آید. او با ناراحتی میگوید:« داد نزنین.» و ناگهان از حال می رود.
در خانه فیلیز، هنگام صبحانه جمیل دم خانه آنها آمده و با چیچک در مورد شکی که نسبت به توفان دارد صحبت میکند. او از چیچک میخواهد که توفان را زیر نظر داشته باشد تا بتواند ماجرا را بفهمد. بعد از رفتن جمیل، چیچک با فیلیز صحبت کرده و از او میخواهد با تولای صحبت کند تا توفان را به خانه راه داده و از این رفتارهایش دست بردارد.
بعد از صبحانه،حکمت و رحمت به همراه فیلیز به حل کار او می روند تا با باریش صحبت کنند، اما منشی باریش میگوید که او نتوانسته سرکار بیاید و به جای خودش دوستش را فرستاده. حکمت و رحمت به مدرسه می روند. کمی بعد، همکار سلیم به آتلیه می آید و خبر میدهد که سلیم وکالت خودش را به او واگذار کرده و از این به بعد کارهای آتلیه دوست اوست‌ . او مشغله کاری زیاد سلیم را بهانه میکند.
جمیل و چیچک به کافه می روند. طبق نقشه، جمیل سر توفان را گرم کرده و چیچک داخل کافه را دنبال چیزی مشکوک میگردد. او یک بسته کادویی پیدا میکند و مطمئن می شود که توفان در حال خیانت است. او و جمیل تصمیم میگیرند بیرون کافه کشیک دهند تا او را تعقیب کنند.
زینب و فیکو و کیراز، فکری را به خانه ملک می برند. روی در خانه اطلاعیه فروش خانه زده شده است. آنها به داخل می روند و می‌بینند همه وسایل جمع شده است. فکری به اصرار بچه ها به خودش فشار می آورد و صحنه ای را که در کامیون حامل قاچاق به او تیر اندازی می شود را یادش می آید و می ترسد.
فیلیز چندین باز با سلیم تماس میگیرد اما سلیم جواب نمی‌دهد. بعد از مدتی، سلیم با او تماس میگیرد اما خیلی سرد با او فیلیز حرف زده و سریع قطع میکند. فیلیز متوجه علت رفتارهای او نمی شود. تولای مدام فیلیز را به خاطر اذیت کردن سلیم و پر دادن او ملامت میکند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *