خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۴۱ + زیرنویس و دوبله

باریش و فیلیز، ساواش را برداشته و به سرعت به بیمارستان می روند. نهال که مشغول کار بوده، گوشی خود را دیر میبیند و وقتی با باریش صحبت میکند، متوجه قضیه شده، به سمت بیمارستان حرکت می‌کند‌.او اصرار دارد تا قبل از رسیدن خودش عمل جراحی شروع نشود، اما باریش میگوید که وقت نیست و قلب فریز شده را بیش از این نمی‌توانند نگه دارند. ساواش نیز در بیمارستان لج کرده و میگوید که تا آمدن مادرش حاضر به رفتن به اتاق عمل نیست. بارش نمی‌تواند او را قانع کند. اما فیلیز کمی با ساواش حرف زده و او را راضی میکند. ساواش به اتاق عمل می رود. فیلیز قبل از آمدن نهال از بیمارستان می رود و به باریش میسپرد تا به او خبر بدهد. او باریش را بغل کرده و به او دلداری میدهد.
فکری به همراه زینب به دفتر سلیم می رود و ماجرای مادر زنش را به او میگوید. او دنبال راه حلی برای پس گرفتن سهم ارث خود است، اما سلیم به او میگوید که هیچ راه حل قانونی وجود ندارد. فکری عصبی شده و میگوید :«پس از راه حل خودم وارد عمل میشم». سلیم به او میگوید :«کاری نکنید که نگران بشم.»
فکری و زینب به خانه می روند و دنبال راه حل هستند. فکری تصمیم می‌گیرد ابتدا مادر زنش را پیدا کرده و سپس زینب را سراغ او بفرستد. حکمت و بچه ها از مدرسه به خانه می آیند. حکمت از آنها میپرسد که در چه مورد حرف میزنند، اما آنها به حکمت چیزی نمی‌گویند. حکمت از اینکه زینب چیزی به او نمیگوید، و فکری زن حامله اش را همه جا میکشاند عصبی است، اما زینب به حرف او گوش نمی‌دهد.
سلیم با فیلیز تماس میگیرد و وقتی متوجه می شود او برای پسر باریش به بیمارستان رفته عصبی می شود. فیلیز طلبکارانه با او بحث میکند و سلامتی یک کودک را از هر چیز دیگری مهم تر می داند. سلیم آرام شده و به او حق میدهد.
تولای به خودش می رسد و به کافه توفان می رود. زینب و فکری نیز به آنجا رفته اند تا با خیال راحت با یکدیگر نقشه بکشند. تولای قصد دارد با عشوه گری، توفان را دوباره سمت خودش بکشاند. او به توفان میگوید که برایش غذا پخته است. توفان ابتدا محو دیدن او می شود، اما به خودش آمده و میگوید که با دوستانش برای شام قرار دارد و پیش او نمی رود. تولای ناراحت شده و بیرون می آید. چیچک دم در منتظر اوست و وقتی ماجرا را میفهمد، تولای را ملامت میکند. آنها در راه جمیل را میبینند. چیچک با تندی با جمیل برخورد میکند و با او بخاطر نوشتن شعر عاشقانه برای فیلیز دعوا میکند. جمیل متعجب شده و میگوید که نامه را برای چیچک نوشته بود. چیچک که انتظارش را نداشته ذوق زده می شود و اخلاقش عوض می شود. آنها به خانه می روند. وقتی فیلیز به خانه می آید، توضیح میدهد که بخاطر عمل قلب پسر باریش در بیمارستان بوده. همه میفهمند که علت ازدواج باریش با زنش بخاطر بیماری پسرش بوده و از رفتارهای خودشان شرمنده می شوند. آنها برای سلامتی پسر باریش دعا میکنند. کمی بعد باریش با فیلیز تماس گرفته و خبر میدهد که جراحی با موفقیت تمام شده است. همگی خوشحال می شوند.
هنگام شام، رحمت به خانه آمده و به اتاقش می رود تا وسایلش را جمع کند. فیلیز پیش او می رود و میخواهد که با او صحبت کند، اما رحمت نمیخواهد با او حرف بزند و میگوید که میخواهد از خانه برود. او میگوید :«تو درست میگفتی من بزرگ‌ترین ناامیدی تو هستم پس از اینجا میرم». فیلیز نمی‌تواند او را منصرف کند. رحمت وسایلش را جمع کرده و بیرون می آید، سپس سوار ماشین دنیز شده و با یکدیگر می روند. آنها به خانه ای نقلی می روند و رحمت مشغول پختن غذا می شود.
دو هفته بعد، حال ساواش خوب شده و قرار است از بیمارستان مرخص شود. تمام خانواده الی بول به همراه تولای و توفان و چیچک به بیمارستان می روند تا او را ملاقات کنند و سر سلامتی بدهند. نهال از دیدن فیلیز عصبی می شود اما چیزی نمی‌گوید. عصمو و ساواش می‌خواهند با یکدیگر بازی کنند، اما فیلیز میگوید که زودتر برویم. هنگامی که آنها بیرون می آیند، نهال به بهانه قهوه خریدن دنبال آنها رفته و فیلیز را صدا می زند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *