خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۴۲ + زیرنویس و دوبله

 

نهال به فیلیز میگوید :«می‌خواین با محبت پسرم رو سمت خودتون بکشونید. پسرم خوب میشه تو هم به عشقت می‌رسی آره؟» فیلیز از دست او عصبی می شود و با او بحث میکند. او میگوید که خودش با سلیم در رابطه است و هیچ چشمی به زندگی باریش ندارد. آنها از بیمارستان بیرون می آیند.
در خانه ی رحمت، او و دنیز خوابیده اند. رحمت دوباره دیر از خواب بیدار شده و سریع حاضر می شود تا سرکار برود.
فیلیز به دانشگاه می رود تا با استاد صحبت کند. او از استاد دانشگاه میخواهد که برای رحمت کاری کند تا بتواند از بورس استفاده کند. استادی که فیلیز پیش او رفته، میگوید که چون رحمت جزو دانشجویان نبوده نمی‌تواند از بورسیه استفاده کند. فیلیز در دانشگاه درین را میبیند. درین که همچنان بخاطر رحمت ناراحت است، با این حال فیلیز را راهنمایی میکند تا پیش استاد علی برود زیرا او می‌تواند فیلیز را کمک کند. فیلیز پیش استاد علی می رود و از او کمک میخواهد. استاد علی از او میخواهد که رحمت را پیش او بیاورد.
زینب که از طریق شبکه مجازی و دنبال کردن مادر ملک، متوجه شده است که او قرار است به کدام رستوران برود، با فکری دم در رستوران پنهان شده و منتظر او هستند. هنگامی که مادر ملک می آید، زینب داخل رفته و به نحوی خودش را با او نزدیک می کند و اطلاعات میگیرد. او بیرون می آید و به فکری میگوید که مادر ملک، با پول ارثیه او یک کلینیک باز کرده است و فردا قرار است یک مراسم خیریه به مناسب افتتاحیه کلینیک داشته باشد و پول آن را نیز در کلینیک بخواباند. زینب میگوید که نقطه ضعف او فکری است و متوجه شده که او دوست ندارد کسی بفهمد دخترش با فکری ازدواج کرده بوده است. فکری نقشه ای به ذهنش می رسد، و با خوشحالی برمیگردند.
فیلیز به اتاق رختکن کارکنان دانشگاه پیش رحمت می رود. رحمت با دیدن او خودش را میگیرد و نمیخواهد با فیلیز حرف بزند. فیلیز به او میگوید که پیش استاد رفته، و می‌توانند کار او را درست کنند تا در دانشگاه ثبت نام کند، اما رحمت از اینکه فیلیز دست بردار درس خواندن او نیست عصبانی می شود و دادو بیداد می‌کند. مسئول دانشکده به آنجا می آید و به رحمت تذکر میدهد، اما رحمت با او نیز بد حرف می زند. مسئول دانشکده،او را اخراج می‌کند. رحمت عصبی می شود اما باز هم حاضر نیست به حرف فیلیز گوش کند.
باریش به مطب می رود و آنجا را دوباره بعد از دو هفته باز میکند. او به آتلیه می آید تا با فیلیز حرف بزند، اما فیلیز هنوز نیامده است. فیلیز همراه سلیم در ماشین به سمت آتلیه می آید. او اعصابش به خاطر بحث با رحمت به هم ریخته است. آنها وقتی به آتلیه می رسند، باریش دم در ایستاده و با دیدن سلیم به فیلیز میگوید که او حقه باز است، و به صاحب مغازه مطب گفته است که آنها را بیرون کنند، اما او حالا مغازه را خودش خریده و دوباره برگشته است. فیلیز ابتدا حرف او را باور نمی‌کند، اما سلیم با شرمندگی حرف او را تأیید می‌کند. فیلیز با عصبانیت به آتلیه می رود. سلیم دنبال او می رود و در دفاع از خود میگوید که بخاطر دیدن مداوم باریش و خطر آن برای رابطه شان این کار را کرده بود. اما فیلیز از دست او عصبانی است و او را دیگر آدم صادقی نمیداند.
شب وقتی باریش به خانه میرود، ساواش لج کرده و اصرار دارد تا به خانه مینی بول ها برود و با بچه ها بازی کند. باریش با او صحبت میکند و به او قول میدهد که فردا او را به آنجا ببرد. او با فیلیز تماس میگیرد و از او میخواهد که فردا ساواش را پیش آنها ببرد. فیلیز برای شب آنها را دعوت میکند. ساواش از این قضیه خوشحال شده و آرام می‌‌شود، اما نهال که دعوت شدن به خانه دوست دختر سابق باریش را درک نمیکند، با او بحث کرده و به اتاق می رود.
فیلیز خوشحال است و در تدارک و آماده سازی خانه برای آمدن مهمان است

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *