خلاصه داستان سریال دختر سفیرقسمت ۷ + زیرنویس و دوبله

در خانه ی افه اغلو به مناسبت نوه دار شدن خانواده جشنی به پا شده و قاضی شهر و جناب شهردار هم حضور دارند. منکشه که از دوری شوهرش ناراحت و پریشان است تلاش می کند نظر او را جلب کند و خودش را به او نزدیکتر کند ولی سنجر اجازه این کار را نمی دهد سپس سراغ ملک می رود و او را بین جمعیت حاضر در حیاط خانه می برد.

 

خالصه به رفیقه مادر گیدیز، می گوید: «نباید ناره رو به خونه ت راه میدادی. باید اونو بیرون میکردی! تو با من همدردی نمیکنی. از نظر تو من همون خدمتکاری هستم که قبلا تو خونتون خدمت میکرد. » رفیقه از حرف او ناراحت می شود.

 

زن ها با دیدن ملک شروع به درگوشی حرف زدن می کنند و هرکس چیزی می گوید. درمورد این که دختر شباهتی به پدرش ندارد. خالصه که حواسش به همه چیز است بین جمعیت می ایستد و از منکشه می خواهد که جلوی چشم مردم ملک را ببوسد و خوش امد بگوید و ملک را مجبور می کند که دستش را ببوسد و از خون گوسفند قربانی شده به پیشانی اش می زند تا خدا حافظش باشد. سنجر که از بودن دخترش در میان خانواده و اهالی شهر خوشحال به نظر می رسد درمورد اداب و رسومشان به ملک توضیح می دهد.

 

در همین حال گیدیز از راه می رسد و سنجر که از دست دخالت های او دلخور است به سمت او می رود. گیدیز به او می گوید که ناره دم در منتظر اوست. ناره که متوجه شده آنها در حال نذری دادن هستند بیرون عمارت منتظر سنجر می ایستد.

 

سنجر به طرف او می رود اما مادر و برادر منکشه به وجود ناره در عمارت اعتراض می کنند. نجرت برادر منکشه می گوید که این عمارت خانه خواهر اوست! سنجر نجرت را سوار ماشین می کند و از او می خواهد تا دعوا راه نیفتاده به خانه اش برگردد و دست ناره را می گیرد و به گوشه ای می برد. ناره می گوید آمده تا دخترش را با خود ببرد. سنجر که انتظار شنیدن این حرف را ندارد صدایش را بالا می برد و می گوید: «مگه بچه بازیه؟! یک روز میای و زندگیمو زیر و رو میکنی و دختری که هشت سال ازم قایم کردی دستم میدی بعد هم که اقدام به خودکشی میکنی. حالا هم میخوای دخترمو پس بگیری.

 

و التماس کنان ادامه میدهد: «خواهش میکنم یه بارم که شده بهم خوبی  کن و برو. بذار زندگی کنم. » ناره جواب می دهد: «به زندگی بدون تو عادت کردم. ولی بدون دخترم نمیتونم. » سنجر که طاقتش تمام شده او را کشان کشان به سمت ماشین می برد و می گوید: «برای خودت دوس پسر جدیدی پیدا کن و دنیارو بگرد! مارو هم فراموش کن و دیگه اینجا نیا. » ناره بدون این که حرفی بزند سوار ماشین شده دور می شود. سنجر رفتن او را تماشا می کند و یاد روزی می افتد که به او قول داده بود که روزی این عمارت را که متعلق به پدربزرگ گیدیز بود خواهد خرید و ناره را به عنوان عروس به آنجا خواهد برد.

 

سپس به اصطبل می رود و سوار اسبش می شود و به طرف کلبه وسط جنگل می رود و زیر درختی که اسم خودش و ناره را روی آن حک کرده صدفی را که روزی ناره به او هدیه داده بود را چال می کند.

 

از آن طرف در کارا داغ پدر ناره به بیمارستان برای دیدن آکین می رود و می گوید: «من فیلمی رو که به ناره حمله کردی و اون از خودش دفاع کرده رو دیدم! اون فیلم رو نابود کردم. اجازه نمیدم با آبروم بازی کنن و بگن دختر سفیر برادرزاده خودشو کشت! » آکین هم جواب میدهد: «منم به پلیس میگم که دزدها به خونه م اومدنو منو به این روز انداختن. » سفیر با لبخند می گوید: «ناره به ترکیه رفته. حالا هم پیش سنجره. من نقشه خوبی برای برگردوندنش دارم. تو میدونی که بدهی من زیاده و باید اونو پرداخت کنم. » آکین قبول می کند که در مقابل پرداخت بدهی سفیر او هم ناره را به بلغارستان برگرداند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *