خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۵ + زیرنویس و دوبله

ناره خسته و دل شکسته به کلبه برمی گردد و برای آخرین بار نگاهی به نوشته هایش می اندازد وگریه می کند. سپس بیرون کلبه می ایستد و به صخره ای خیره می شود که هشت سال پیش بالای آن ایستاده بود و بعد از جدا شدن از سنجر خواسته بود خودش را از بین ببرد. و حالا دوباره با قدم های لرزان به سمت صخره حرکت می کند… از آن طرف در شهر پودگاریستا پدر ناره که آکین نیمه جان را به بیمارستان رسانده و از زنده بودن او مطمئن شده با مادر گیدیز که آشنای قدیمی هستند تماس می گیرد. مادر گوشی را به دست گیدیز می دهد و پدر ناره از او می خواهد جلوی دخترش را که قصد خودکشی دارد بگیرد. گیدیز با عجله به سمت خانه سنجر می رود و از او سراغ ناره را می گیرد و آنجا می فهمد که ناره ملک را به سنجر سپرده و رفته است. سنجر که از دخالت های گیدیز به تنگ آمده او را به بیرون از عمارت می کشاند و از او می پرسد که با ناره چه کار دارد و چند وقت است با هم رابطه دارند؟ گیدیز به او می فهماند که آنها همین دیروز در هواپیما با هم آشنا شده اند و چند دقیقه قبل پدر ناره با او تماس گرفته از او کمک خواسته. گاوروک جلو امده و به سنجر می گوید: «همان جایی که توی قلبش خنجر فرو کردی دنبالش بگرد. » و هرسه با عجله به سمت کلبه روستایی حرکت می کنند. سنجر به یاد شبی می افتد که با ناره عقد کرده بودند و در کلبه روستایی همبستر شده بودند و سنجر که متوجه شده بود ناره باکره نیست مثل دیوانه ها او را از تخت پایین کشیده بود و گفته بود من از بچگی عاشق تو بودم ولی تو به من خیانت کردی. ناره در میان گریه و التماس قسم خورده بوده که خیانتی در کار نبوده و این کار برادرخوانده اش اکین است. سنجر حرف او را باور نکرده بود و او را متهم به بی آبرویی و افترا زدن به آکین کرده بود. و ناره را از کلبه بیرون انداخته بود. ناره از پشت به او گفته بود که تو مثل پدرم که باورم نکرده نباش! اگر چیزی به تو نگفتم چون نمی خواستم خودت را در آتش بیندازی و تبدیل به اتش شوی. خواهش میکنم کمکم کن من به تو پناه اوردم. اما سنجر گوشی برای شنیدن حرف های او نداشت. ناره به طرف صخره رفته بود و از خودش را به پایین انداخته بود. گاوروک که شاهد خودکشی او بود در میان تاریکی شب اینطور حس کرده بود که او تبدیل به پرنده شده است. بالاخره گیدیز و سنجر و گاوروک به کلبه می رسند و انجا را خالی می بینند. هرسه به صخره خیره می شوند و پیکر زنی را بالای صخره می بینند. ناره برای اخرین بار در دلش می گوید: «مواظب دخترمان باش پهلوان سنجر… »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *