خلاصه داستان سریال ترکی سیب ممنوعه قسمت ۱۰۶ + زیرنویس و دوبله

آسمان با تقلا خودش را از دست مصطفی نجات میدهد. او التماس میکند که مصطفی به او کاری نداشته باشد . مصطفی در مورد اینکه زمانی که خودش در جاده کار می‌کرده و خانه نبوده، اما آسمان حامله شده و به او خیانت کرده با او دعوا میکند. او مردی که آسمان با او خیانت کرد را کشته و تمام این سالها زندان بوده است. ییلدیز و زینب طبق گفته آسمان،تصور میکنند که پدرشان مرده است. مصطفی از آسمان پول میخواهد و آسمان با دستپاچگی میگوید که خانه را می‌فروشد و پولش را به او میدهد. مصطفی به او دو روز مهلت میدهد تا خانه برا بفروشد. سپس بیرون می رود.
زینب و ییلدیز با یکدیگر به کافه می روند. زینب به ییلدیز میگوید که برای آشنایی با خانواده داوود آنها را برای شب دعوت کرده است. ییلدیز به او میگوید که خانه او کوچک است و‌ آنها را به خانه خودشان دعوت کند تا خانواده داوود فکر نکنند زینب بی کس و کار است و مراسم خوبی برگزار شود. زینب که نمیخواهد ماجرا را بزرگ کند، به اصرار ییلدیز قبول میکند.
هاکان پیش علیهان رفته، و علیهان در مورد اینکه داوود در مورد رابطه هاکان و زینب چه فکری میکند به او توضیح میدهد. او به هاکان اطمینان میدهد که خودش چنین تصوری ندارد. هاکان تصمیم می‌گیرد با زینب صحبت کند تا از حساسیت داوود با خبر باشد و طبق آن رفتار کند. او پیش زینب رفته و با او حرف می زند. زینب از اینکه داوود بدون حرف زدن با او، پیش علیهان رفته متعجب و ناراحت می شود.
در شرکت، اعصاب کمال از سقوط سهامهایش خورد است، زیرا ضرر زیادی کرده است. او این ماجرا را از زهرا پنهان کرده و امید وار است تا مشکل حل شود.
اندر در فروشگاه زرین را میبیند و با او صحبت میکند. زرین تمایلی به حرف زدن با اندر ندارد. اندر به او میگوید که تصمیم گرفته است در ازای گرفتن سهام زرین که در اختیار هالیت گذاشته است، از علیهان طلاق بگیرد. زرین متعجب و عصبی می شود.
زینب پیش علیهان رفته و بابت دخالت داوود و حرف زدن با او از او معذرت خواهی میکند. علیهان او را درک کرده به او میگوید که برایش آرزوی خوشبختی کرده و میداند که دیگر هرگز با هم نخواهند بود. زینب با وجود تایید حرفهای او، با ناراحتی بیرون می آید.
در خانه، ییلدیز با دیدن لیلا قیافه میگیرد و از او بخاطر اینکه پیش هالیت به همراه مادرش رفته و خبرچینی کرده ناراحت است و گله میکند. لیلا سعی میکند کار اشتباه خودش را توجیه کرده و از او معذرت خواهی میکند. ییلدیز او را می‌بخشد و در دلش از سیاست خود خوشحال است.
زینب با مادرش تماس میگیرد تا او را نیز به مراسم شب دعوت کند اما آسمان میگوید که نمی‌تواند خودش را به این سرعت برساند.
شب، زینب برای رفتن به خانه ییلدیز آماده شده است. او از امیر و جانر نیز میخواهد که بیایند، و با ییلدیز هماهنگ میکند.
داوود به همراه خانواده اش و خاله ها و عمو ها که تعدادشان زیاد است به سمت خانه هالیت در حرکت هستند. مادر داوود که زنی سنتی و سختگیر است، مدام در حال ایراد گرفتن است و چنین ازدواجی را قبول ندارد. آنها به خانه هالیت می رسند. همه از دیدن جمعیت آنها متعجب می شوند. مادر داوود، با نگاهی بد به زینب زل زده و مدام کنایه می زند. او اصرار دارد که طبق رسم و رسوم خود زینب قهوه ها را برای مهمانان بریزد.
جانر که کنار مادر داوود نشسته، در مورد وضعیت خانواده هالیت و تعداد زن هایش و اتفاقات عجیب خانواده حرف می زند و مادر او عصبی می شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *