خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 92

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 92 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرجایی قسمت 79

سریال هرجایی قسمت 92

ریان که از فکر پدرش و میران خواب ندارد به پشت بام می رود.

عمو یوسف را آنجا می بیند و او گلدان گلی را که میران برای او فرستاده بود نشان می دهد و می گوید: «در ظاهر خشک شده اما اگر ریشه اش قوی باشد شاید با رسیدگی دوباره جوانه بزند. »

ریان از او در مورد گابریل جواهرساز می پرسد و عمو یوسف هم می گوید: «او در روستایی با پسرش فیلیپوس زندگی می کند. »

بعد از رفتن یوسف، ریان با میران تماس می گیرد و می خواهد که به دیدن او برود.

اما میران که همانجا در پشت بام ایستاده و جلوی ریان ظاهر می شود و می گوید: «نمیتوانم بدون تو زندگی کنم… »

و دست ریان را روی قلبش می گذارد و ادامه می دهد: «ما مال هم هستیم. نمی توانیم دور از هم باشیم. »

ریان به او می گوید: «تا وقتی واقعیت ها را برملا کنیم کنار هم خواهیم بود. بعد هرکدام به دنبال زندگی خود خواهیم رفت. »

سپس انگشتر نامزدی خود را که میران دست او کرده و مال مادر میران بوده نشان می دهد و می گوید: « باید سازنده این انگشتر را که جواهرسازی به نام اوستا گابریل است را پیدا کنیم و از او بپرسیم که به سفارش چه کسی این انگشتر را ساخته است چون این انگشتر را پدرم داده برای مادر تو بسازند. »

میران ناراحت می شود و می گوید: «پدر تو یک دروغگوست! این انگشتر به سفارش پدر من محمد اصلان بی ساخته شده. »

ریان که منتظر همین حرف است می گوید: «من هم منظورم همین است. اگر پدر من دروغ گفته باشد به زودی همه چیز را می فهمیم. » و هردو قرار می گذارند تا فردا صبح به سراغ گابریل بروند.

در عمارت اصلان بی، عزیزه چند نفر از افرادش را می فرستد تا نصفه شب سراغ سلطان بروند و او را از تخت بیرون بکشند و به حیاط ببرند.

عزیزه به سلطان که خیلی ترسیده می گوید: «بهتر است از این به بعد هم دهنت را محکم ببندی و در اتاقت را هم! وگرنه با همین ماشین به تیمارستان فرستاده خواهی شد! »

الیف که به خاطر عذاب وجدان خوابش نمی برد، از پشت بام شاهد این صحنه است و گریه می کند و بیشتر به خوی حیوانی مادربزرگش پی می برد.

سلطان وقتی به اتاقش برمی گردد به خودش قول می دهد که بالاخره انتقام خود را از عزیزه بگیرد.

در عمارت شاداغلو، جهان صبح به اتاق دخترش می رود و به او می گوید: «وقتی به دنیا امدی چقدر من و مادرت احساس خوشبختی می کردیم. ولی حالا نمیدانم که چرا آنقدر از ما دور شدی که دیگر نمی توانیم تو را بشناسیم. »

یارن از جایش بلند می شود و می گوید: «تو و مادرم همیشه میخواستید خودتان را در دل پدربزرگم جا کنید برای همین من را به دست نصوخ دادید تا تربیتم کند. او هرگز اجازه نداد برای خودم کودکی کنم، با ریان بازی کنم و خوش بگذرانم. همیشه به من می گفت تو یک شاداغلو هستی و در شان تو نیست که با ریان همبازی شوی و من همیشه احساس تنهایی میکردم. و حالا به شما می گویم من نوه ی نصوخ هستم و به همه تان نشان خواهم داد که بد رفتاری با من چه نتیجه ای دارد! »

جهان با ترس و بهت به دخترش خیره می شود.

یوسف پیش نصوخ می رود و می گوید: «دیشب ریان در مورد اوستا گابریل از من پرسید. »

نصوخ که نگران شده می گوید: «او سعی دارد بی گناهی پدرش را ثابت کند باید جلویش را بگیریم. اگر هازار از گذشته چیز بداند من او را از دست خواهم داد. »
ریان و ملیکه به روستا رسیده اند و ریان به ملیکه می گوید: «من امده ام تا دنبال سرنخ هایی برای اثبات بی گناهی پدرم باشم و می خواهم با میران دنبال حقیقت بروم. »

میران هم از راه می رسد و هردو به سمت خانه اوستا گابریل جواهرساز به راه می افتند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 92 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 93 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *