خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۲۵ + زیرنویس و دوبله

پس از چاقو خوردن گلپری، حسن در حالی که دستش را روی صورت او گذاشته و گریه می کند، حرف های دلش را می گوید: «توروخدا چشماتو باز کن. من هنوز خنده رو لب های تو نیاوردم. بذار با تو درمان پیدا کنم. بذار پسرت باشم. خیلی دلم واست تنگ شده. »

وقتی پلیس ها از راه می رسند، علی از دست آنها فراری می شود و با موحی الدین تماس می گیرد و کمک می خواهد.

از سویی یعقوب خان به همراه سلیمان و فاطما برای خواستگاری به خانه ی گلپری می روند. اما وقتی متوجه می شوند که بدریه در بیمارستان است سریعا خود را به آنجا می رسانند. عمه کادر هم به آنها اضافه می شود.

یعقوب خان به تنهایی وارد اتاق بدریه می شود. اما بدریه نمی خواهد او را ببیند. یعقوب خان با غصه می گوید: «بیا یکی بزن تو صورت من. اما از من رو برنگردون. » بدریه گریه اش می گیرد و می گوید: «من بهت اعتماد کردم. تسلیم شدم و گفتم بابابزرگم هرکاری کنه به صلاحمونه. اما تو چی کار کردی! همه چیز تقصیر شماست. » یعقوب خان با شنیدن این حرف ها بیشتر ناراحت می شود اما همچنان اصرار دارد که بدریه عقد کند. او توضیح می دهد: «اتفاقیه که افتاده دخترم. ببین، توی عقد کرامت هست و علی دیگه هیچ وقت ناراحتت نمی کنه. چون دوستت دارم اینارو می گم. با این وضعیت دیگه کسی تورو نمی خواد اگه بخواد هم این موضوع رو همیشه تو صورتت می زنه. » بدریه که دیگر دوست داشتن او را باور ندارد، می گوید: «این همه سال برام زحمت کشیدی. حقت رو حلال کن. اما به من نگو دخترم. دیگه برو. » یعقوب خان به آهستگی بیرون می رود و در گوشه ای دور از چشم همه کمی گریه می کند.

سلیمان از یعقوب خان می پرسد: «از این عقد گذشتی؟ اگه اتفاق نیفته مثل آدامس تو دهن مردم می شیم ها! » یعقوب خان جواب می دهد: «من نگفتم گذشتم. اما باید صبر کرد. » در همین حال کادیر به همراه چند مامور برای بازجویی بدریه به بیمارستان می آید. او طبق معمول مدتی با یعقوب خان جر و بحث می کند. در همین فاصله سلیمان به اتاق بدریه می رود و او را تهدید می کند که اگر حرفی بزند و از علی شکایتی بکند، مادرش را جلوی چشمانش خواهد کشت.  بدریه هم از ترس سکوت می کند و چیزی را توضیح نمی دهد.

گلپری را هم به همان بیمارستان می رسانند. حسن که بخاطر مادر و خواهرش بسیار عصبی است سعی می کند به طرف سلیمان حمله کند و رو به او فریاد می زند: «دعا کن پسرت قبل من دست پلیس ها بیفته. براش یه قبر آماده کن! » او که دیگر تحملش به سر رسیده، با خشم به آنها می گوید: «همتون مقصرید! بسه دیگه. گم شید برید. چشمم نبینه هیچ کدومتون رو. شما لیاقت مارو ندارید. » یعقوب خان وقتی اوضاع را انقدر خراب می بیند، بالافاصله همراه خانواده اش از آنجا می رود تا بیشتر از این تحقیر نشود.

کادیر و حسن پشت در اتاق عمل با اضطراب و نگرانی انتظار می کشند. حسن گریه می کند و مدام خود را سرزنش می کند و کادیر به او دلداری می دهد. او سعی دارد به حسن بفهماند که از راه های قانونی می توان این گونه مشکلات را حل کرد و نیازی به خشونت نیست. اما حسن می گوید که علی را فقط خودش می تواند پیدا کند. او دور از چشم کادیر با سادو که در زندان با هم آشنا شده بودند تماس می گیرد و به او می گوید: «گوکهان گفته بود اگه کاری باهاش داشتم خبر بدم. از کجا باید پیداش کنم؟ به کمکش نیاز دارم. »

پس از یک عمل طولانی، دکتر به حسن و کادیر خبر می دهد که عمل گلپری موفقیت آمیز بوده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *