خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۲۸ + زیرنویس و دوبله

بچه های کلاس حیات خانم، توی سالن نشسته اند. منتظرند تا اُنور و زینب روی صحنه بروند و هنرنمایی کنند. مسابقه ی موسیقی شروع شده و بچه ها دل توی دلشان نیست اما زینب دچار مشکل شده و پدر و مادرش او را توی خانه زندانی کرده اند و در را به رویش بسته اند. زینب با گریه و زاری التماس می کند. حیات خانم پشت سر هم به او زنگ می زند اما او حق ندارد به گوشی تلفن جواب بدهد. مادرش او را کتک زده. توی رختخوابش گریه می کند. سعی می کند از پنجره ی اتاقش فرار کند که مادرش او را می بیند و مانعش می شود. تو سالن بچه های کلاس، دور بوراک جمع شده اند و او از اینکه بچه ها به فکر او و خانواده اش هستند و می خواهند کمکشان کنند خوشحال است و می گوید محبتشان را یک روز جبران خواهد کرد. حیات خانم با بی قراری تو ی سالن بالا و پایین می رود و سعی می کند با زینب تماس بگیرد. اُنور که نگران تر از همه است به حیات خانم می گوید: “زینب کسی نیست که کار را وسط راه رها کند. حتما دلیل محکمی برای نیامدن دارد.” در همین حال اعلام می شود که زینب و اُنور انصراف داده اند. همه ی دانش آموزان و معلم ها با ناامیدی به هم نگاه می کنند.

پس از مسابقه، سودا و کورای توی کافه می نشینند تا به خواست سودا با هم گپی بزنند. سودا که پنهانی مشغول ضبط کردن صدای کورای است شروع به بدگویی از بوراک می کند و از کورای به خاطر به هم زدن قرارداد فوتبالی بوراک تشکر می کند و به او می گوید: “خوب حق اش را کف دستش گذاشتی!” کورای با حرف های سودا خام می شود و شروع به اعتراف می کند و در آخر به سودا می گوید او تنها کسی است که درک اش می کند. اما سودا هنگام خداحافظی به کورای می گوید تمام حرف هایش را ضبط کرده و به زودی همه را باخبر خواهد کرد. کورای که انتظار این کار را از سودا ندارد با عجله موتورسیکلتی گیر می آورد و تاکسی سودا را تعقیب می کند. سودا از ترس با حیات تماس می گیرد و فایل صوتی را در اختیار او می گذارد. حیات خانم به او می گوید که به خانه ی آقای فلاح برود و خودش هم به سرعت می رود و گزیده و بوراک را با نگرانی تنها می گذارد.

کورای و سودا با هم به خانه ی کورای می رسند و کورای به زور گوشی سودا را از او می گیرد. آقای فلاح و حیات هم از راه می رسند و صدای کورای از گوشی حیات خانم پخش می شود. فلاح برادرش را سرزنش می کند و به او می گوید با این خیانت و بی وجدانی تن پدر و مادرش را در گور لرزانده و آن ها را از خود ناامید کرده است. کورای از کارهایش دفاع می کند و می گوید: “او دوست دختر مرا دزدیده و من هم رویاهای او را دزدیدم و بعد از این هم هر کاری خواهم کرد.” و رو به حیات خانم می گوید: “اگر تو گزیده را از من دور نکرده بودی این اتفاق ها نمی افتاد. مقصر اصلی تو هستی.” و به سمت حیات حمله می کند. فلاح مانع او می شود و سیلی محکمی به او می زند. کورای که تا به حال چنین رفتاری از برادرش ندیده بود به او می گوید که از کارش پشیمان خواهد شد و آنجا را ترک می کند.

از ان طرف، اُنور و دوستان زینب به خانه ی آن ها رفته اند تا از زینب خبری بگیرند. مادر زینب در را باز می کند و با بداخلاقی به آن ها می گوید: “مدرسه را تبدیل به دیسکو کرده اید! زینب با دوستانش به گردش رفته.” بچه ها حرف مادر زینب را باور می کنند و می گویند: “زینب ما را فروخته و به گردش رفته، او باعث حذف کلاس ما از مسابقه شد.” اُنور سعی می کند از او حمایت کند اما کسی حرف او را نمی پذیرد.

سودا به درخواست حیات خانم به دنبال کورای می رود تا مانع خراب کاری های بیشتر او شود. کورای به او می گوید: “بعدا تاوان کارهایت را پس خواهی داد! همین حالا به دیدن گزیده می روم و به او می گویم که عاشقش هستم. می گویم برگردد و عشق مرا بپذیرد.” هر دو با هم به خانه ی گزیده می رسند و در می زنند. گزیده و بوراک به هوای اینکه حیات برگشته در را باز می کنند و هر چهار نفر جلوی در مات و مبهوت میخکوب می شوند. چشمان اشکبار کورای نشان از شروع طوفانی سهمگین است که در درونش وزیدن گرفته…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *