خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۳۳ + زیرنویس و دوبله

بالاخره نجرت به کمک یحیا و کاوروک توسط پلیس دستگیر می شود. وقتی سنجر از دستگیری او خبردار می شود از نگهبان زندان می خواهد تا وقتی به زندان منتقل شد او را به سلول آنها بیاورد. با دستگیر شدن نجرت، هم سنجر و هم گیدیز خیالشان بابت ناره راحت می شود.

 

آکین به همراه موگه وارد خانه آنها می شود و با دیدن رفیقه به او می گوید: «از اینکه ناره را در خانه تان پذیرفتید از شما ممنونم و آمده ام تا در کنار شما باشم و به زودی ناراحتی هایی که گوون چلبی برای شما ایجاد کرده را جبران خواهم کرد.» رفیقه به او خوشامد می گوید و آکین به موگه می گوید: «وقتی همه این جریان ها تمام شود برای همیشه در کنار تو خواهم بود.» و برای دیدن ناره به طبقه بالا می رود. ناره با دیدن او وحشت می کند و ملک از ترس به آغوش او پناه می برد. ناره ملک را به اتاق دیگری می برد و در را قفل می کند و خودش پیش آکین برمی گردد و می گوید: «کاری نکن بدتر از قبل که به تو چاقو زده بودم با تو رفتار کنم.» آکین می گوید: «ولی این بار سنجر در زندان است و تو هم پیش منی.

 

به زودی عمارت افه اوغلو را خواهم خرید و تو را به عنوان عروس به آنجا خواهم برد.» ناره می گوید: «من هرگز با متجاوزی مثل تو ازدواج نخواهم کرد.» آکین می گوید: «بگذار عشقم را به تو ثابت کنم. من که مثل سنجر ازدواج نکردم و همیشه منتظرت بودم. به خاطر تو سالهاست به پدرت پول می دهم . برای به دست آوردن تو سنجر را به زندان انداختم. حالا تو بگو کی عاشقت است؟ من یا سنجر؟» و ادامه می دهد: «من از نقطه ضعف همه خبر دارم. ضعف تو عزیزانت هستند که همیشه نگران آنها هستی و باید به زودی از شر آنها خلاص شوی. خودت هم شاهد بودی که با یک حرکت زندگی همه را زیر و رو کردم. آنقدر این کار را ادامه می دهم تا فقط من و تو بمانیم. حالا بنشین و خوب به حرف های من فکر کن.» و از اتاق خارج می شود.

 

لوکی که سعی دارد در اولین فرصت از سنجر انتقام بگیرددر راهروی زندان شروع به خواندن شعری در مورد افسانه سنجر و ناره می کند. سنجر به او جمله می کند و از او می خواهد خفه شود. گیدیز به طرف سنجر می رود و سعی می کند او را آرام کند ولی سنجر که از دست او عاصی شده با او گلاویز می شود. بابا محسن به آنها می گوید: «در این زمانه پیدا کردن دوست خوب خیلی سخت است.» و آنها را بیرون از سلول می فرستد تا حرف بزنند و مشکلاتشان را حل کنند. سنجر و گیدیز در حیاط زندان در هوای سرد شروع به قدم زدن می کنند. گیدیز می گوید: «نه من را باور کردی نه ناره را ولی نمی دانم چطور آکین را باور کردی!» سنجر به او می گوید هرگز آکین را باور نکرده و گیدیز دوباره می پرسد: «پس چطور هم من و هم ناره را مجازات می کنی ولی هرگز آکین را مجازات نکردی؟» سنجر جواب می دهد: «بزرگ ترین مجازات مال او بوده.» اما در مورد آن به گیدیز توضیح نمی دهد.

 

بعد از رفتن آکین موگه به اتاق ناره می رود و به او می گوید: «من و ناره همدیگر را دوست داریم. ۹ سال پیش که تو از اینجا رفتی عشق من و او شروع شد. ولی خیلی جدی نبودیم و من در این مورد به گیدیز چیزی نگفتم ولی حالا که او دستگیر شده آکین آمده تا در کنار ما باشد.» و از هیجان گریه اش می گیرد. ناره که از شنیدن صحبت های او پریشان شده تازه متوجه می شود که آکین آن همه اطلاعات را در مورد رابطه خودش و سنجر از کجا به دست می آورده.

 

آکین به خانه اش پیش سفیر چلبی برمی گردد و سفیر به او می گوید با مدیر شعبه مالی صحبت کرده و ادامه می دهد: «آنها در حال تحقیق درباره شرکت هایی هستند که پول دزدیده شده از شهرداری به حساب آنها ریخته شده.» و با خوشحالی می گوید: «فقط آرزویم زندانی شدن آن دهاتی برای سال های طولانی است.

 

منبع : دختر سفیر

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *