خلاصه داستان سریال ستایش ۳ قسمت ۱۴ + زیرنویس و دوبله

فردوس قصد دارد همراه محمد سر کار برود و قبل از رفتن برای اولین بار ستایش را که مشغول شستن ظرف ها است، “عروس” صدا می زند. ستایش از شنیدن این کلمه خوشحال می شود.

خانم مظفری به بهانه ی آشپزی کردن ستایش را به  خانه ی برادرش می برد تا ابتدا او را متوجه ثروت زیاد برادرش بکند و حتما جواب مثبت را بگیرد. او پیش برادرش هم حسابی از خوبی های ستایش تعریف می کند و بعد از گرفتن موافقت برادرش، در گوشه ای به تنهایی با خود ستایش صحبت می کند و وعده ی پول و جواهرات و زندگی راحتی را به او می دهد. ستایش که ابتدا خیال می کرد منظور خانم مظفری پسرش مهدی است، وقتی می فهمد که در اصل او را برای برادرش در نظر گرفته بیشتر ناراحت می شود و حتی نمی تواند بقیه ی حرفهای خانم مظفری را بشنود. سپس می گوید که باید به خانه ی خودش برگردد و در حالی که گریه اش گرفته از آنجا می رود. ستایش سر راه به املاکی می رود و برای پیدا کردن خانه ی جدید با صاحب آنجا صحبت می کند. وقتی ستایش به خانه اش می رسد جلوی در با مهدی روبه رو می شود. مهدی در باز کردن در خانه به او کمک می کند و بعد هم چون دلیل رفتار سرد ستایش را نمی داند می پرسد:« من در حق شما کار بدی کردم؟ یعنی چرا از من می ترسید یا شاید هم ازم متنفرید؟ فقط می خواستم بدونم چرا.» ستایش بدون اینکه چیزی بگوید وارد خانه می شود.

خانم مظفری که از رفتار و جواب ستایش ناراحت و شوکه شده ماجرا را در خانه اش برای مهدی تعریف می کند. او پشت سر هم غر می زند و می گوید:« این مردم هم اصلا انگار مغز تو کله شون نیست. این خانم هم عادتش به اون زندگی بخور نمیر و جون کندنه. دیوونه. حالا همه می خوان کاراشون عین آرتیست ها باشه.»

حمید به تنهایی در خانه اش با غلومی قرار می گذارد. از حرفهای غلومی مشخص است که به چیزهایی درباره ی کارهای برادر حمید در جعل  اسناد فردوس پی برده و می خواهد باج بگیرد. حمید با او درگیر می شود و اینطور نشان می دهد که قصد دارد او را بکشد. غلومی به التماس کردن می افتد و حمید بعد از اینکه کاملا او را ترساند می گوید که فقط می تواند شغل سابقش یعنی ساقی گری را به او پیشنهاد دهد. حمید توضیح می دهد که مشتری پولداری هم برایش در نظر دارد اما فقط باید خودش به تنهایی معامله کند و اصلا اسمی از او نیاورد. غلومی با خوشحالی قبول می کند.

روز بعد حمید آدرس غلومی را به رعنا می دهد تا جنس هایش را از او بگیرد. حمید با این کار خودش را از ماجرا کنار می کشد. رعنا اولین بار است که می خواهد به تنهایی مواد بخرد و می ترسد که گیر ماموران بیفتد به همین دلیل هم انیس را با خود به پارک می برد تا اینطور به نظر بیاید که فقط مادر فلجش را برای هوا خوری به پارک برده است. در پارک، غلومی در پوشش سی دی فروش جنس را به او می دهد و انیس از حرفهای آنها متوجه همه چیز می شود. رعنا برای اینکه مواد را امتحان کند به سرویس بهداشتی پارک می رود و انیس را به غلومی می سپارد. چهره ی انیس برای غلومی آشناست، او با تعجب می گوید:« من تو رو انگار می شناسم. تو خواهر صفایی نیستی؟ نمی تونی حرف بزنی؟ عجب… یادته؟» انیس به یاد می آورد که به غلومی پول داده بود تا مواد مخدر در کامیون طاهر جاساز کند و با این پاپوش او را پای چوبه ی دار بفرستد. یادآوری این خاطره انیس را به گریه می اندازد. غلومی که وضعیت انیس را می بیند با حسرت و عذاب وجدان می گوید:« چه چاهی واسش کندیم. دو تایی تحویلش دادیم به عزرائیل. غلط زیادی کرده هر کی می گه خدا نیست. خدا هست برای دیدنش هم لازم نیست تا قیامت صبر کنی.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *