خلاصه داستان سریال استانبول ظالم قسمت ۳۰ + زیرنویس و دوبله
داملا بخاطر اینکه مادرش تمام خدمتکارها مرخص کرده، مجبور بوده تا خودش رانندگی کند. او در مسیر خانه، جیوان را میبیند که روی نیمکت رو به دریا نشسته است. در سمت دیگری دخترها به جیوان نگاه میکنند. از نظر آنها جیوان زیبا و جذاب است. داملا سراغ جیوان میرود و میگوید که دیگر مرخصی تمام است و باید رانندگی کند.
آگاه به نگهبانان دستور میدهد که سحر و خانواده اش را در خانه سرایداری حبس کنند. آگاه که عصبانی ست میخواهد جرن و ندیم را ببیند. جرن سعی میکند دست آگاه را به عنوان پدرشوهر ببوسد اما آگاه با نفرت به او نگاه میکند. جرن با توجه به تهدید های شنیز، حرف هایی میزند که شنیز خواسته است. او میگوید : «من یه اشتباه کردم. تسلیم حرص و طمع ام شدم و گناهکارم. اما بچم بی گناهه. اگه خانواده ام بفهمن قبل عقد حامله شدم منو زنده نمیزارن. خواهش میکنم به کسی نگین» جرن به دست و پای آگاه می افتد و التماس میکند.
نگهبانان، سحر و نریمان و جمره را به زور با خود به خانه میبرند تا حبس شان کنند. در همین لحظه جیوان میرسد و با نگهبانان درگیر میشود و کتک کاری میکند. در نهایت همگی وارد خانه میشنود و در به رویشان قفل میشود. جیوان که از قضیه بی خبر است، میپرسد چه اتفاقی افتاده. جمره جوابش را میدهد و میگوید: « جرن بلاخره کار خودشو کرد. خودشو مثل جنس فروخت. پول گرفت و با ندیم ازدواج کرد» جیوان عصبی میشود اما کاری از دستش برنمیآید.
شنیز دکتر خانوادگی شان را به دیدن آگاه می آورد. همان دکتری که از شنیز دستور میگیرد و مدرک جعلی دارد. آگاه از دکتر درمورد وضعیت ندیم میپرسد. دکتر اطلاع میدهد که وضعیت جنسی ندیم سالم است و کسی در شرایط او میتواند ازدواج کند. آگاه میخواهد تست دی ان ای را در بیمارستان دولتی مجددا بگیرد اما دکتر میگوید که با اینکار خبر به بیرون درز میکند. آگاه بخاطر ترس از آبرو بیخیال تست دی ان ای میشود.
جرن در اتاق ندیم نشسته و تحمل دیدن ندیم را ندارد. او بر سر ندیم فریاد میزند که نگاهش نکند و ویلچر را به طرف پنجره میچرخاند. شنیز می آید و لباس های راحتی داملا را برای جرن آورده است. او میگوید امشب از لباس داملا استفاده کند و فردا باهم به خرید خواهند رفت. جرن با گریه میگوید که نمیتواند شب را با ندیم بماند و میخواهد به بهانه ای نزد پیش مادرش برود. شنیز مخالف است و میگوید: «تو دیگه جرن کاراچای هستی. از این بعد باید جایگاهت رو بدونی. حد وسطی وجود نداره. انتخاب با خودته یا برمیگردی خونتون و همون جرن سابق میشی یا همینجا پیش شوهرت میمونی.»
جمره در خانه آرام و قرار ندارد زیرا نگران ندیم است و میداند که جرن رفتاری خوبی با او ندارد. او میخواهد آگاه را ببیند و بگوید که جرن از ندیم بدش میآید تا عقد را فسخ کنند. نگهبان به خواهش های او توجهی نمیکند و در را باز نمیکند. نریمان جلوی جمره را میگیرد و به او برچسب حسادت میزند و میگوید که حق نداری زندگی خواهرت را خراب کنی. سحر که دیگر صبرش تمام شده به پلیس زنگ میزند تا گزارش زندانی شدن شان را بدهد.
آگاه به اتاق ندیم میرود و به جرن میگوید که او را با ندیم تنها بگذارد. او به پسری که از کودکی بزرگ اش کرده نگاه میکند و بغض اش میشکند.. آگاه آرزو داشته برای ندیم عروسی بگیرد که در شأن خانواده کاراچای باشد اما این اتفاق نیفتاد و باعث ناراحتی اش شد. او آرام آرام لباس دامادی ندیم را درمیآورد.
در طبقه پایین داملا از ازدواج جرن و ندیم شاکی است و غر میزند. شنیز لبخندی به دخترش میزند و میگوید : « داری خواهرشوهر بازی درمیاری» وقتی شنیز و جنک تنها میشوند، جنک مادرش را بازخواست میکند و میخواهد دلیل کارهایش را بداند. شنیز سرپوشیده میگوید : « من یه مادرم که بخاطر بچه هام هرکاری میکنم» شنیز برای محافظت از پسرش، جرن را که از جنک حامله بود به عقد ندیم درآورده. و جنک هنوز از پدر شدن اش بی خبر است. در همین لحظه، پلیس ها میرسند و سرایدار ها آزاد میشوند. سحر به همراه پلیسها وارد عمارت میشود و میگوید که از خانواده کاراچای شکایت دارد زیرا دخترش را به زور گرفته اند. آگاه سعی میکند از شر پلیس خلاص شود. جرن که لباسهایش را عوض کرده، با عقدنامه اش میآید و به پلیس ها میگوید که هیچ زور و تهدیدی در کار نبوده. سحر به دخترش میگوید که همراهشان به خانه بازگردد. او میداند که جرن دروغ میگوید و با تهدید ازدواج کرده زیرا تمام روز گریه کرده است. اما جرن پای حرفش می ایستد و به خانواده اش میگوید که بیرون بروند. جیوان از گستاخی جرن عصبانی ست ولی چندنفر او را گرفته اند تا کاری نکند. پلیس ها بخاطر این درگیری گیج شده اند. آگاه میگوید که این یک مشکل خانوادگی ست و بهتر است آنها بروند. پس از رفتن همگی، جرن به طبقه بالا بازمیگردد و جمره برای دیدن ندیم پشت سرش میرود. سحر به شنیز میگوید: « یه مادر با مادر دیگری همچین کاری نمیکنه. مادرها حرف بچه شونو از چشم شون میخونن. چشم های جرن میگفت مامان بیا منو نجات بده. میدونم تو باعث این کاری. التماست میکنم خودت هم تمومش کن و دخترمو برگردون.» شنیز میگوید که جرن با حرص و طمعی که دارد نه تنها خودش بلکه تمام خانواده اش را به پول میفروشد. او به سحر میگوید که بهتر است آنجا را برای همیشه ترک کند. و دیگر در آن ویلا پیش پای جرن کار نکند.