خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۶۴ + زیرنویس و دوبله

داوود به آقای رستگار پیشنهاد می دهد که میکروفونی به فرشته وصل کنند و به این ترتیب مکالمه ی او و مرجان را شنود کنند. رستگار قبول می کند.

از طرفی فرشته به مرجان می گوید که پیمان حرف هایی به داوود زده و اینطور به نظر می آید که او قصد انتقام یا پس گرفتن دلارها را دارد. سپس از مرجان می خواهد که خودش با داوود قرار بگذارد و راه و چاه را نشانش دهد. مرجان قبول نمی کند اما فرشته آنقدر از تجربه و کاربلدی او تعریف می کند که بالاخره راضی می شود.

پیمان وقتی که می بیند پس از گذشت چند روز هنوز خبری از ترانه نشده، می ترسد و پیش آقای رستگار می رود و ویدیویی که از ترانه فرستاده شده بود را نشانش می دهد. رستگار هم با عصبانیت از او می خواهد که همه چیز را به طور دقیق تعریف کند. پیمان می گوید: «من فقط حواسم به کامیون ها بود. یه بار هم مرجان یه خورده سند بهم داد تا بذارم تو کشوی آقای ستوده. »

شهرام ملک و املاکی که به نام فرشته بود را به دلار تبدیل می کند تا بعد از درست شدن پاسپورت ها به همراه او از کشور خارج شود.

خانم زارع به سیمین می گوید که باتوجه به اعترافات پیمان و اینکه جز تهدید به قتل، مدرکی علیه سیاوش برای قتل مهندس وجود ندارد باید همان روزها منتظر خبر آزادی اش باشند.

فرشته که از وصل شدن میکروفون به خودش خبر دارد، طی قراری که در یک کافی شاپ با مرجان گذاشته مدام حرفها را به طرف آشپزخانه ها و پولشویی و… می کشد و چیزهایی می گوید که خودش را فقط یک زیردست و مرجان را همه کاره نشان دهد. مرجان هم رئیس بودنش را انکار نمی کند و چیزهای زیادی را لا به لای حرف هایش لو می دهد. وقتی داوود هم به میز آنها اضافه می شود، فرشته به بهانه ی شستن دست هایش آنجا را ترک کرده و فرار می کند. رستگار و ماموران هم که در پایین ساختمان آنها را شنود می کردند، بعد از شنیدن آن حرف ها مرجان و داوود را دستگیر می کنند اما فرشته را پیدا می نمی کنند.

مرجان در بازجویی اصرار به بی گناهی دارد و می گوید که فقط به فرشته پناه داده است و در باند پدرش نقشی ندارد. رستگار صداهای ضبط شده را برای او پخش می کند. مرجان هول می شود و می گوید که بدون وکیلش دیگر به هیچ سوالی پاسخ نخواهد داد.

فرشته به خانه ی مرجان می رود و از طریق دوربینی که در اتاق او کار گذاشته بود، رمز گاوصندوق را می فهمد. او اسناد موجود در گاوصندوق را برمی دارد و سپس سراغ یک حکر می رود وبه کمک او

موفق می شود بیت کویین های مرجان را مال خودش کند.

رستگار که متوجه دزدیده شدن پول های مرجان توسط فرشته شده، سراغ مرجان می رود و این موضوع را به او می فهماند. مرجان از رکبی که خورده به گریه می افتد، سکوتش را می شکند و درباره ی ترانه می گوید که نمی داند فرشته او را به کجا برده.

فرشته با پاسپورت ها به مخفی گاه شهرام می رود و از او می خواهد که در این یکی دو روز مانده تا سفرشان، سوتی ندهد. ترانه صندلی را زیر پایش می گذارد و از لبه ی پنجره حرف های آنها را می شنود. شهرام می پرسد که با ترانه چه باید بکند؟ فرشته جواب می دهد که خودت می دانی چون او صورت تو را دیده است. شهرام می گوید: «به این آسونی ها که نیست. بچه تو شکمش داره. من از وقتی شوهرشو کشتم نمی تونم تو صورتش نگاه کنم. سهیل و برهان همش میان جلوی چشام. » فرشته با بی رحمی می گوید: «تصمیم با خودته! به نظرم آدم عاقل واسه خودش شاهد باقی نمی ذاره. »سپس آنجا را ترک می کند.

رستگار برای اینکه سرنخی از فرشته پیدا کند، خبر زنده بودن او را به مادر و خواهرش می دهد. آنها که بسیار تعجب کرده اند، باور این موضوع برایشان خیلی سخت است. فیروزه خانم بعد از خروج از اداره تنهایی قدم می زند و همچنان از خبری که شنیده در بهت است. وقتی هوا تاریک می شود فرشته به محله شان می رود و از دور خانه ی مادرش را برای آخرین بار نگاه می کند و می گوید: «مامان مواظب خودت باش. دوست دارم. » او موقع رفتن، آمبولانسی را می بیند که جلوی خانه ی آنها نگه داشته و مادرش را می برد.

ترانه که متوجه شده کشتن سهیل کار شهرام بوده، بسیار عصبانی است و تصمیم دارد هرطور شده آنها را گیر بیندازد. او به زحمت دستانش را باز می کند و وقتی شهرام وارد انبار می شود صندلی را محکم به او می کوبد. شهرام بیهوش می شود و ترانه با گوشی او به پلیس زنگ می زند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *