خلاصه داستان سریال ترکی حلقه قسمت 7

همراهان عزیز سلام در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی حلقه قسمت 7 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این قسمت لذت ببرید و با دوستانتان به اشتراک بگذارید.

سریال حلقه قسمت 7

حسابدار به اسکندر می گوید که ممکن نیست کسی بتواند از اینجا پول بیرون ببرد و حتما بعدا پول را برداشته اند.

اسکندر به فکر فرو می رود و بعد جهانگیر را گوشه ای میبرد و می گوید: « ازم پنج میلیون دزدیدن و نمیدونم کار کیه.

اگه تو اینجا نبودی میگفتم کار تو بوده! هرکسی این کارو باهام کرده باشه قربونیش میکنم! این آدم تو چند دیقه ای از سر میز پاشد رفت، اگه کار اون باشه که هیچی، امشب کاریت ندارم جهانگیر! مهمونمی! »

جهانگیر چند قدم برمیدارد و بعد برمی گردد و رو به اسکندر می گوید: «اون روز وقتی ایرم رو دزدیدی، اون انبارو برای چی انتخاب کردی؟ »

اسکندر لبخندی می زند و می گوید: «من اونجارو خیلی دوست دارم. آدمای زیادیو اونجا خاک کردم. به اندازه سن تو اونجا برای من خاطره داره! »

جهانگیر به فکر فرو می رود و بعد همراه ایرم می روند.

ایرم در مسیر به جهانگیر می گوید که باید پیش پدرش برود تا مداوایش کند چون چند روز است که چشمانش خواب ندیده و حالش خوب نیست و عجیب نیست اگر توهم ببیند.

ایرم از او می خواهد که کمی باهم صحبت کنند اما ذهن جهانگیر خسته تر و درگیرتر از این حرفاست.

جهانگیر پیش ایلحان و گولتای می رود و ساک پر از پول اسکندر را مقابل او قرار می دهد.

ایلحان عصبانی می شود و به او می گوید: «من بهت گفتم ازش دور بمونی تو بهم پولشو میدی؟ جهانگیر مگه این کارا اسباب بازیه؟ »

گولتای می گوید: «پسرم منظورش اینه که یه بالادستی هست که به اسکندر دستور میده و اسکندر نمیتونه به تنهایی این کارارو پیش ببره. »

مژده پیش پدرش می رود و به او می گوید: «به جای جهانگیر منو کنار دستت نگه دار! میخوای بهت بگم کی و چجوری پولاتو دزدید؟ من همه چیزو میبینم بابا. »

اسکندر متوجه او می شود و از او می خواهد که همه چیز را تعریف کند.

مژده هرچیزی را که دیده برایش تعریف می کند و در آخر می گوید: «جلو چشمت جهانگیر و آدماش ازت پول دزدیدن بابا! تو بذار من چشم و گوشت باشم.»

کان شبانه به دیدن بهار می رود و بهار از او می خواهد هرچیزی که شده را تعریف کند.

کان کمی مسخره بازی می کند و از جواب دادن طفره می رود و می گوید: «شماها تا وقتی که نیازتون باشه منو میخواین… خودمم میدونم که طعمه م وگرنه داستان من میتونه زود تموم بشه. »

بهار می گوید: «همه چیز به خودت بستگی داره… »

کان جواب می دهد: «به دوتامون. اگه تو به من اعتماد کنی من هم به تو اعتماد میکنم. »

بهار می گوید: «تو کسی نیستی که بخوای با من معامله کنی. »

کان می گوید: «من یه چیزی میخوام… از آرشیو پلیس در تاریخ بیست و چهارم دسامبر 2016 یه حادثه تو آک سارای هست. گزارشی چیزی درموردش هست؟ میخوام بدونم. »

حمیرا از کان می خواهد که درمورد کارش و کسی که برایش تله گذاشته صحبت کند.

کان می گوید که وقتی مقتولی در کار نبوده و شاهد هم فقط خودش بوده چاره ای نبوده که زندان را تحمل کند و حتی پلیس هم حرفش را باور نمیکرده.

کان اضافه می کند که می خواهد بداند کسی که دی وی دی را برایش فرستاده چرا این همه سال نبوده و اصلا چه کسی بوده… او قصد دارد انتقامش را از کسی که او را به زندان انداخت بگیرد.

اسکندر از گاوصندوقش کلیدی را برمیدارد و به همان رستورانی که ایلحان رفته بود می رود و کلید مخصوص را به پیش خدمت می دهد.

جهانگیر به همراه ایرم به مطب پدرش که روانشناس است می روند.

جهانگیر درمورد مرد کشت شلوار زردی که مدام می بیند صحبت می کند.

دکتر به او قرص می دهد و می گوید که اصلا خوردن انها را فراموش نکند.

جهانگیر چیزی درمورد بن بست اشک چشم به یاد می آورد و از مطب خارج می شود.

او قرص ها را داخل سطل زباله می اندازد و باز هم مرد کت شلوار زرد را می بیند اما از او فرار می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال حلقه قسمت 7 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال حلقه قسمت 8 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *