خلاصه داستان سریال ترکی حلقه قسمت 9

همراهان عزیز سلام در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی حلقه قسمت 9 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این قسمت لذت ببرید و با دوستانتان به اشتراک بگذارید.

سریال حلقه قسمت 9

کان اسلحه را روی سر گارسون امراه گذاشته و او را تهدید می کند و با عصبانیت می پرسد که چه کسی دو سال پیش مرد کت شلوار زرد را کشت.

جهانگیر که حرف های او را شنیده اسلحه اش را بیرون می کشد و بدون اینکه جلب توجه کند آن را به سمت کان نشانه می رود.

اما در همین حین، پلیس از راه می رسد و هردوی آنها به طور همزمان سلاح هایشان را پنهان می کنند.

کان با تعجب از جهانگیر می پرسد که در آنجا چه کار می کند؟

آنها مدتی با شک و تردید به یکدیگر خیره می شوند و بعد از مدت کوتاهی هردو به بازداشتگاه منتقل می شوند.

در بازداشتگاه کان به جهانگیر می گوید به خاطر پس گرفتن امانتی اش پیش گارسون رفته بوده.

جهانگیر هم به دروغ می گوید که رفتنش به آن کازینو کاملا اتفاقی بوده است.

او بعد از آمدن وکیلش زود آزاد می شود و به کان هم قول می دهد که به زودی آزادش کند.
فرمانده جمال، بهار را به خاطر اینکه خوب مراقب رفتار و حرکات کان نبوده سرزنش می کند و می خواهد سر از کار کان و جهانگیر که در کازینو دردسر درست کرده اند در بیاورد.

او همراه بهار به بازداشتگاه می رود. کان به سوالات آنها جواب سربالا می دهد و به خاطر زندانی شدنش بهار را مقصر می داند و با او دهن به دهن می شود.
ایلحان همان شب به تنهایی وارد یک کشتی می شود و در تاریکی آن کشتی سوت و کور با وکیل هارچ ملاقات می کند.

وکیل همیشه حرف هایش را با غرور و تحقیر شروع می کند و پرونده ای جلوی ایلحان می گذارد و می گوید: «میخوام این کارو ردیف کنی. » ایلحان که از او می ترسد و حساب می برد به آرامی زیرلب می گوید چشم و وقتی پرونده را باز می کند با عکس گارسون امراه مواجه می شود.

جمال برای اینکه بتواند با امراه صحبت کند، به اداره پلیس می رود. اما در آنجا متوجه می شود که با امضای رئیس پلیس آلتان، امراه مرخص شده است.

او در حالی که از این موضوع دلخور شده مجبور می شود که برای پیدا کردن امراه دردسر بیشتری بکشد.
دو سال پیش، مرد کت شلوار زرد در همان کازینو که امراه در آن کار میکرد با کان قرار گذاشته و به او گفته بود: «تو تله افتادی! میخوان قربونیت کنن اما منو فراموش کردن… بزرگشونو میشناسم. از حال و گذشته شون باخبرم. »

آن مرد به کان قول کمک داده و سپس با دیدن جهانگیر برای صحبتی کوتاه بیرون رفته بود و توسط او کشته شده بود.

کان هم که از سر کنجکاوی دنبالشان کرده بود، از پشت سر به سمت جهانگیر که داشت فرار میکرد نشانه گرفته بود و به این ترتیب اشتباهی توسط پلیس دستگیر شده و بعد هم با بی اعتنایی پلیس آلتان به اظهاراتش خیلی راحت به زندان افتاده بود.

صبح روز بعد، کان با کمک وکیل تپلی ها از زندان آزاد می شود و مژده که با زیرکی جای کان را پیدا کرده چندتا عکس جلوی اداره ی پلیس از او می گیرد.

جهانگیر با دیدن نقاشی ای که از خانه ی قدیمی اش روی دیوار اتاقش نصب کرده خاطرات مبهمی را به یاد می آورد و در این خاطرات مرد کت شلوار زرد را می بیند.

او در جلسه ی مشاوره به روانشناسش می گوید: «چیزایی که میبینم واقعیت داشته. هنوز به یاد نیاوردم ولی میدونم که تجربه کردم و بعدا فراموش کردم.

» بعد از بیرون آمدن از مطب، دکتر او را تعقیب می کند و ایرم که متوجه این موضوع شده، وارد مطب پدرش می شود و فایل های صوتی رمزگذاری شده که متعلق به جهانگیر هستند را از کامپیوتر دکتر می دزدد.
صبح همان روز ایلحان پرونده به دست به خشک شویی می رود و در انجا با شخصی ملاقات می کند.

آن شخص که همان مرد زردپوش و مرموز است با قدم های آهسته به ایلحان نزدیک می شود.

ایلحان به او می گوید: «یه سفارش برات دارم. خیلی وقته که همو نمیبینیم خیاط. »

خیاط که ذهنش درگیر سوالات خودش است با کلافگی اما با صدایی آرام می گوید: «پسرم منو ببینه چی میگه؟ میگه مرده بود؟ م ایلحان می گوید که فکر نمی کند پسرش او را به یاد بیاورد. ایلحان می خواهد موضوع صحبت را کاری کند.

اما خیاط ادامه می دهد: «خیلی پسرتو دوست داری؟ … بابام منو دوست نداشت. منم اونو دوست نداشتم… پس گفتی جهانگیر منو به یاد نمیاره. کاش رو در روی هم بیایم و من خودمو بهش معرفی کنم. »

خیاط که معلوم نیست این حرف ها را از روی محبت می زند یا تنفر، پرونده را از ایلحان می گیرد و محل را ترک میکند.

کان همچنان دلیل دیدارش با امراه را از پلیس ها مخفی می کند و از فرمانده جمال می خواهد که بیشتر از این به او اعتماد داشته باشند و دیگر بهار را برای تعقیبش نفرستند.

جمال قبول می کند. از طرفی التان برگه ای که باعث مرخص شدن امراه از بازداشتگاه شده را به بهار نشان می دهد و به امضای جعل شده ی جمال در زیر برگه اشاره می کند و برای بدبین کردن بهار نسبت به پلیس جمال می گوید: «لابد به کارش نمیومده که بخواد با امراه حرف بزنه و آزادش کرده. اون داره یه چیزیو مخفی میکنه و حق با ماست و حداقل ما داریم راه درست رو میریم. »

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال حلقه قسمت 9 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال حلقه قسمت 10 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

 

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *